بی خانمانی

بی‌خانمان شده‌ام برای یک ماه.
هفته بعد دارم می‌روم نیویورک برای یک برنامه سه هفته‌ای در دانشگاه نیویورک (برای یادگرفتن تدریس زبان فارسی به اجنبی‌ها) بعد بعدش هم نمی‌دانم می‌خواهم چه کنم. شاید رانندگی کردم از نیویورک به اینور. این شد که برای همه ماه خانه را به یک خانم پرتغالی که آمده اینجا در دانشگاه کار تحقیقاتی کند و دختر دوساله و مادرش هم همراهش هستند، اجاره دادم. دیشب و دو شب دیگر در خانه یکی از دوستانم می‌خوابم که رفته مسافرت و بعدش هم دوستان دیگر. هشتم می‌روم نیویورک.
کارهای پایان‌نامه خوب پیش‌می‌رود. امیدوارم به موقع تمام شود. بماند که احساس می‌کنم دپارتمان دارد لگد می‌پراند این وسط.
دنبال کار آنلاین هم هستم. یعنی دنبال کار هستم. آنلاین باشد بهتر. اگر نه هم که لابد باید یک کاری کرد.
یک چیزهایی را توی راه یادم بود که بنویسم – از خانه آن دوستم به این کافی شاپی که الان تویش هستم- اما الان یادم رفته. یادم آمد می‌آیم می‌نویسم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.