تمام راه تا برسم خونه داشتم فکر می‌کردم، آیا واقعا این کارهایی رو دارم براشون تقاضانامه می فرستم رو دوست دارم و حاضرم تعهد دراز مدت بدم برای انجامشون؟ هر کدومشون یه سمت از رویاها هستند و تقریبا همه شون کارهایی هستند که همیشه دلم می‌خواست انجام بدم. اما یه امای بزرگ وجود داره؟ آیا اصلا می‌خوام وارد بازار کار بشم؟
دو سال گذشته همه اش رویاپردازی کردم که درسم تمام میشه و من می‌مونم و یه کوله پشتی و کره زمین! اصلا فکرم ثابت شدن نبود. اصلا به موندن توی آمریکا فکر نمی‌کردم. اصلا به کار هشت تا پنج فکر نمی‌کردم. آدم که تو سفر خوش شانس- و خوش سفر اصلا از اول- باشه همه چی یه جور جور می‌شه. اما الان یه دوراهی گنده است.
از بازار کار دور شدن هست. آیا بعدا افسوس نمیخورم که کارهایی رو که دوسشون داشتم و اینهمه سال براشون آماده شدم رو نرفتم سراغشون؟ یا افسوس می‌خورم که آرزوی سفر طولانی مدت رو کنار گذاشتم. آدم نمی‌تونه کار رو بگیره و هر وقت دلش خواست ول کنه. این شغل‌ها همه شون دارن سرمایه گذاری می‌کنن واسه آدمی که قراره استخدام کنن و همه هم تا خرخره آدم رو درگیر می‌کنن.
لب دریا می‌دویدم و فکر می کردم اصلا آیا دلم می‌خواد از سنتاباربارا -که تازه دارم بعد از دو سال حالش رو به خوبی می برم- برم به این زودی؟ پارسال تابستون که اصلا نبودم اینجا. تازه دارم دوست و آشنا پیدا می‌کنم و توی این شهر اصلا نمیشه توی خونه موند. انگار جنایته در حق و اقیانوس و کوه. شاید بخوام اینجا بمونم اصلا بعد از درس یه مدت. شاید بخوام توی همین مزرعه‌های ارگانیک اینورها یه مدت مشغول شم. بعد هم اینکه شاید واقع گرایانه نباشه یا حتی لوس به نظر برسه، اما آفتاب بخش بزرگی از زندگی منه. دوستام می گن تو سلول‌هات با انرژی خورشیدی کار می‌کنن و خیلی هم بی راه نمی‌گن. من دو روز آفتاب نبینم افسرده می‌شم. حالا کجا بگردم دنبال کار که همیشه آفتاب باشه؟
اون حالت کار آنلاین و سفر خیلی حال ایده‌آلیه اما اون هم استرس خودشو داره. محدودیت خودشو داره. نمیتونی بری اون جاهای بکری که دلت می‌خواد چون اینترنت نیست. محدود میشی به شهرها و در خیلی از جاهای جهان به کافی نت‌ها مجبوری پناه بیاری. بازم یه جوری تعهد داری. پارسال خیلی از جاها مجبور شدم بگم که نمیتونم کار کنم و تیم اونقدر با من خوب بود که جای منو پر کرد، اما مثلا پیاده روی سه هفته‌ای به کمپ اول اورست تو نپال غیرممکن بود. نمیتونستم سه هفته نباشم.
دارم تقاضانامه‌ها رو پر می کنم و همینطور با خودم کلنجار می‌رم که حالا اگه یکی از این کارها منو بخواد، اونوقت آیا چه خواهم کرد؟ یا مثلا اینکه حالا تقاضا کنم و بعد ببینم چی می‌شه. دوستام رو می‌بینم که کارهای خوب دارند اما تعطیلاتشون خیلی محدوده ( خب عوضش درآمد و زندگی راحت دارن). بعد هم مسئله فقط الان نیست. گیرم که چند سال سفر کردم بعدش باید برگردم دنبال کار؟ یا شایدم نه. الان آدم نباید فکر سال بعد رو بکنه. اصلا معلوم نیست این وسطا چه اتفاقی ممکنه بیافته.
نمی‌دونم اصلا چرا شروع کردم به دنبال کار گشتن. باید زمان می‌دادم به خودم. شما بودید چه می‌کردید؟

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.