طبعا نسخه‌ای که من بهش فکر می‌کردم این بود که من از پله‌ها بیام پایین و چمدونم رو بذازم تو صندوق عقب و ماشین رو روشن کنم و یه دفعه بشینم اونجا گریه کنم. آهنگ هم خودش پخش بشه. سرم رو بذارم رو فرمون و گریه کنم و وقتی بالاخره گریه قطع می‌شه و می‌گم گور باباش می‌رم. می‌بینم که بالای بالکنی ایستاده و از اون موقع تا حالا داشته منو نگاه می‌کرده و یه جوری می‌گه حالا که تا حالا نرفتی، بمون. بعد بیاد پایین حتی. یا نیاد. یا من بیاستم اونجا همینطوری.
اما خب نسخه‌ای که واقعا اتفاق افتاد این بود که من یه چهل و پنج دقیقه‌ای توی ماشین گریه کردم و بعد رفتم پمپ بنزین.
دنیای واقعی دنیای خیلی مزخرفه‌ایه.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.