نه تنها آمده‌ام سکرمنتو عید دیدنی خانه پدر و مادر که چمدانک و پدر و مادرش هم امروز عصر آمدند عید دیدنی و آجیل و شیرینی و میوه خوردیم و از هر دری سخن گفتیم. بعد هم من و پدرم بشقاب‌های کثیف پر از پوست آجیل و میوه را بردیم گذاشتیم توی آشپزخانه. (هیچ کدام نشستیمشان). این اولین عید بازی واقعنی بود بعد از سال‌ها. اینکه می‌گویم سال‌ها واقعا سال‌ها است. عید دیدنی واقعی این است که یک سری مهمان بیایند دو ساعت بشیند و تخمه بخورند و بعد بروند. اینکه آدم خودش بیاید خانه پدر و مادرش عید دیدنی نیست.
* مادرم امروز نان پخت! آنهم نان واقعی. انگار اینجا همه چی واقعی است. یا شاید هم من خیالی شده‌ام. بسکه خیال بافتم. هر دویشان ممکن است.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.