یه ساعت دیگه باید برم سر کلاس درس بدم.
درس این هفته‌شون در مورد پوشش و مراسم عروسیه. بنابراین من باید در مورد حجاب حرف بزنم و صیغه و کارکردهاش قدیم و جدید.
کار کلاس دست خودمه. همه روز به این فکر می‌کردم که این کلاس تاریخ اجتماعی ایران مدرنه. فکر کردم باید در مورد تحریم حرف زد، باید از تاریخ تحریم ایران و سرنوشت مردم عراق و کره گفت. اما نمی‌خوام. نمی‌خوام موضوع درس رو عوض کنم. همون حجاب و صیغه. باید معنی حجاب اجباری رو بفهمن. معنی اینکه چرا صیغه تنها راهی هست که گاهی وقتا باقی می‌مونه رو بفهمن. گیرم که یادشون نمونه ده دقیقه بعد از کلاس.
سی و سه ساله از نظر زمانی هیچ وقت مناسب نیست برای گفتن از این مسایل. نه اونجا و نه اینجا انگار. همیشه یه دغدغه تازه هست. هر روز یه آشوب تازه، یه دست گل محمدی بزرگ میذاره دولت دم در خونه تک تک ایرانی‌ها، هرجا که باشن. یکی ورشکسته می‌شه، یکی عزیزش از بی‌دارویی می‌افته به بستر مرگ، یکی پول گاز نداره بده چون شوهرش مسلمون نبوده و زندانی شده و یکی قلبش در روز سه بار می‌گیره.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.