شانزدهم سپتامبر دوهزار و یازده

مامان عاشق ستار است. از جوانی‌هایش بوده. یک جوری عاشقش است که بابا که هیچ وقت به هیچ کدام از دلبری‌های مامان و ما کاری ندارد، در خصوص ستار مسخره بازی در‌ می آورد.
دیروز آمدند سنتاباربارا و قرار شد به جای اینکه در خانه بمانیم برویم جنوب‌تر کالیفرنیا بگردیم. در راه آمدن به اینجا- الان در لوس آنجلس هستیم و تازه از مغازه پروین خانم عطاری هم برگشتیم ساندویچ مغز و قلوه هم زدیم با بورانی و شعله زرد- رادیو ۶۷۰ ای ام که رادیوی فارسی زبانی در این منطقه است اعلام کرد که دو شب بیاد ماندنی با ستار.
مامان از جا پرید، اما آگهی تمام شده بود و ما نفهمیده بودیم چه ساعتی و کجا و کی است. رفتیم کمپانی کتاب کتاب بخریم، دیدیم که تبلیغ برنامه را زده‌اند که جمعه وشنبه همین هفته هنرمندان عزیز پروانه، آروین و ستار قرار است برنامه داشته باشند. کجا؟ کاباره تهران.
به مامان می‌گویم شما تا به حال کاباره رفته‌اید. می‌گوید نه. از بابا می‌پرسم چطور. می‌گوید در لاله زار از جلویشان رد شده اما تو نرفته! حالا قرار شده ما فردا شب برویم کاباره تهران خانوادگی دست بوس ستار.
کاباره تهران (این اسم کاباره یک طور خوبی لاله‌زاری است، آدم دلش می‌خواهد هی تکرار کند) یکی از قدیمی‌ترین و معروف‌ترین کاباره‌های ایرانی لوس آنجلس است (‌از استاد پیام میم تقاضا می‌شود یک پستی در خصوص تاریخچه این کاباره بنویسند که ما لینکش را بگذاریم اینجا.) حالا می‌روم گزارش می‌دهم. قرار شد برویم لباس پولکی هم بخریم که برق بزنیم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.