هی فکر می‌کنم اینو بنویسم یا نه. اما خب اینا برداشت‌های منه که ممکنه با واقعیت هر کس دیگه‌ای یا تجربه هر کس دیگه‌ای متفاوت باشه. برای منِ مردم دوستِ بی‌خیال یه جوری سخته اینا رو گفتن.
راستش طبیعت تبت همونی هست که انتظار داشتم. شگرف و بی‌نظیر. به معنای واقعی کلمه بی‌نظیر. اما مردمش نه. البته حقیقتش هیچ وقت در خصوص مردمش تصویری هم نداشتم. الان هم سه چهار روز بیشتر نیست که با مردم کوچه و بازار سعی می‌کنم ارتباط برقرار کنم و این حرفی که میزنم شاید در مقایسه با نپال و فقط مختص به این چند روز باشه.
حضور آدم نادیده گرفته میشه. ظهر با چهارنفر از همسفرا رفتیم یک رستوران تبتی (رستوران‌های چینی اینچا اکثریت دارند). از ساعت دوازده و نیم تا دو منتظر غذا بودیم. چهل و پنچ دقیقه طول کشید تا اومدن سر میز. رستوران خالی بود. فقط نمی‌اومدند از آشپزخونه بیرون. یک دختربچه‌ای هم بود که هی می‌رفت و می ‌آمد اما اصلا نگاه هم نمی‌کرد. وقتی هم می گفیم چای و به این قوری کتری‌ها اشاره می‌کردیم سرشو برمیگردوند. آخرش غذای همه رو تک تک اوردند و غذای من رو اصلا نیاوردند!
بعد من تنها رفتم یه رستوران کوچیک خونگی (یعنی اشپزخونه خونه رستوران هم هست) . دوتا میز آدم داشتن غذا میخوردن. من نشستم و لبخند زدم. هی لبخند زدم. هی لبخند زدم . دوتا خانم هم کار می‌کردند. هی رفتن اومدن هی رفتن اومدن و دوباره هیچ اعتنایی نکردند. یعنی حتی نیومدن سر میز یه چیزی بگن. من هم گرسنه بیست دقیقه منتظر نشستم بعد از در رفتم بیرون دیدم دارن بیرون ظرف میشورن و منو که دیدن شروع کردن به خندیدن!
بالاخره جای سوم یه غذایی بهم دادند. اینجا شلوغ بود. رستوران بازهم خونگی بود. اونقدر گرسنه بودم که هرچیزی رو می‌خوردم. فقط با دست ادای غذا خوردن در آوردم که یه غذایی بدید به من و بعد خانمه یک غذایی اورد. اما بقیه کسایی که نشسته بودند همه از سر میزهاشون بلند شده بودند و دور من نشسته بودند و طبعا حرف که می‌زدند من نمیفهمیدم. لبخند هم کار ساز نبود. یعنی مسئله این بود که نمی‌خوان ارتباط برقرار کنند.
وقتی برای غذا نشستی جایی به طور مرتب افراد برای گدایی وارد رستوران میشن و اونقدر نمیرن که بهشون پولی بدی. از بچه خردسال تا پیرمرد و پیرزن. اینقدر نگاهت می‌کنن و اینقدر می ایستن که یه چیزی بالاخره بدی. کلا گدا خیلی فراوونه.
رفتار مردم تا اینجا که دوستانه نبود. حداقل من مورد دوستانه‌ای ندیدم. اصلا هم فکر نمی‌کنم وای چرا انگلیسی نمی‌دونن. همه مگه قراره انگلیسی بدونن. چیزی که هست تا اینجا کسی حتی سعی نکرده کمک کنه یا وانمود کنه که می‌خواد یه تلاشی بکنه. خیلی جاها من با کشیدن شکل تخت یا غذا یا پول و یه مقداری لبخند بدون اینکه یک کلمه از حرف‌های طرف رو بفمهمم هم جای خوب پیدا کردم هم غذای خوب خوردم و هم پول مناسب دادم. اینجا اینطور نیست. یا حداقل تا حالا که نبوده.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.