در قفسه توالت را باز کردم که گوش پاک بردارم، چشمم افتاد به خمیر ریشت. ژیلت نارنجی. لبخند زدم.
یک لبخند خوبی بود که خودم خوشم آمد. یعننی شاد شدم. زنده بود و دلپذیر بود. انگار آدم به یک خاطره خیلی خوب زندگیاش فکرمیکند و لبخند میزند. هستی. هستی در جان زندگی من، رها.
اولین روز پابرهنگی بود. زمین سلام رساند.
مرا در توییتر دنبال کنید
توییتهای منبلوط را در ایمیل بخوانید