هوا مهآلود و بارانی بود. همه راه. اول یک کتاب صوتی گذاشتم که اسمش بود خانم بلوند و داستان آرسن لوپن بود در سال فلان و در پاریس. تا فصل پنجم گوش کردم، بعد دیدم هنوز پنج فصل دیگر مانده. خفهاش کردم و یک دل سیر با نامجو خواندم که بیابان را سراسر مه گرفته. صد مایل آخر را هم زدم به شجریان و آلبوم بیداد و دستان و کودکی. یک مقدار هم با شجریان خواندم و فکر کردم که حالا که صدایم بد است، لااقل برای خودم که میتوانم بخوانم.
خانه خودمم و هنوز نگران پدر و مادر
مرا در توییتر دنبال کنید
توییتهای منبلوط را در ایمیل بخوانید