بیست و یکم ژانویه دوهزار و یازده

در یک جمع‌هایی احساس امنیت بیشتری می‌کنم. می‌دانم با هرکسی که باشم و هرکاری که بکنم و هر ادایی تحت اثر هر دوائی از خودم دربیاورم، جمع امن است. آدم‌هایی هستند که مواظب‌اند اگر آن وسط اشکت در آمد یا زیاده‌روی کردی و خوشی‌ات تبدیل به غم شد. یا اینکه اصلا آن وسط از حال رفتی و ببرندت توی اتاق و بمانند که آرام بخوابی.
امید تی‌شرت محبوب او را پوشیده بود. همان که از اوربان اوتلت خریده بودیم و ویتورین لئوناردو داوینچی دارد گیتار می‌زند. امید که در مسیر نگاهم قرار می‌گرفت، ناخودآگاه نگاهم از روی عکس روی تی‌شرت به سوی گردنش می‌رفت و انگار یک سر دیگر می‌دیدیم. همین حالم را،‌ که همه روز خوب بود، بد کرد.
نصف روز کار کردم،‌ نصف روز درس خواندم و بعد هم زدم به جاده. فردا می‌روم سن‌دیه‌گو.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.