نوزده ژانویه دوهزار و یازده

خود محور/ خود مرکز بین شده‌ام. وقتی کسی حرف می‌زند، به جای اینکه بگذارم حرفش را تمام کند یک جا می‌گویم من هم و ادامه می‌دهم. پرخاش‌گر شده‌ام. استادم امروز از ارائه‌ای که دیروز داشتم انتقاد کرد و یکی از مواردش هم این بود که تهاجمی حرف می‌زنی و وقتی راجع به یک موضوع که نسبت به آن علاقه داری حرف می‌زنی، کنترلت از دستت در می‌رود و تن صدایت تغییر می‌کند و حمله می‌کنی. یکی دیگر از استادهایم هم مشق‌هایم را برگرداند و گفت دوباره بنویس.
ع می‌گفت بیشتر از اینکه خود محور شده‌باشی، شدی مثل بچه‌ای پنج‌ساله‌ای که پاهایش را به زمین می‌کوبد فقط برای اینکه جلب توجه کند. بچه ها می‌گفتند خانه فلانی چقدر قشنگ است و من سه بار وسط حرفشان پریدم که چرا نمی‌گوید خانه من هم قشنگ است. به همین بدی که الان می‌گویم. دوستانم خیلی بزرگوارند که این روزها با این رفتارم نمی‌زنند توی دهنم. حالا اسمش را گذاشته‌اند دوره گذار وسعی می‌کنند ملایم باشند، اما یک آدم سی‌ساله باید بتواند خورده‌هایش را جمع کند. خودم فکر می‌کنم جلوه بیرونی حالم بدتر از اصل حالم است. انگار همه جا همین وبلاگ است که من بیایم و کامنت‌ها را ببندم و هرچه دلم می‌خواهد در مورد خودم بنویسم و به هیچ کس گوش نکنم. حالا هم همین‌جا دارم خودزنی می‌کنم.
مثل همان بچه خرخوان کلاس اول راهنمایی که برای نمره نوزده‌ و نیم گریه می‌کرد، امروز غمگین بودم و به سرم زد که از من آدم دانشگاهی درست نمی‌شود و اصلا ول کنم بروم ببینم وقتی بزرگ شدم می‌خواهم چه کاره شوم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.