نمی‌دانم از او می‌ترسم یا از رابطه تازه. تا همین چند روز پیش فکر می‌کردم آنقدر خوب است که به هیچ قیمتی نمی‌خواهم از دستش بدهم، حتی اگر باید زیر بار تعهد یک رابطه تازه بروم. این را می‌گویم چون می‌دانم که او رابطه می‌جوید و تعهد. اما الان مطمئن فکر می‌کنم که آیا خودش است یا ترس از دست دادنش؟ فکر می‌کنم آیا می‌شود با او از عدم تعهد حرف زد؟ یادم می‌افتد که خودم هم کم، همین اواخر، حسودی نکردم و با آنکه خیلی خواستم که به روی جفتمان نیاورم، اما نشد. می‌دانم که فهمیده حساس شده‌ام نسبت به یک آدم خاص. گاهی خودم را دلداری می‌دهم که از موقیعت آن آدم است که می‌ترسم و اینکه اگر دوباره به او برگردد و دل مازوخیست من می‌خواهد اینطور فکر کند که اگر برگردد، او را انتخاب خواهد کرد. نمی‌دانم این فکرها را برای این می‌پرورانم که دردش را حس کنم و بدانم که دوستش دارم، یا خودم را دلداری بدهم که من هم در رابطه با او تعهد می‌خواهم. راستش توان هیچ تعهدی را ندارم.
بخشی از یک نوشته قدیمی

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.