اپرا , یک شو و ذهن مشغول من

نمیدونم اپرا وینفیری رو میشناسید یا نه. بعضی ها میگن قدرتش از ریس جمهور بیشتر و اگه کاندیدای ریاست جمهوری بشه بدون شک انتخاب میشه. یه کتاب دار ساده بوده که تصمیم میگیره زندیگش رو عوض کنه و الان پربیننده ترین شوی تلوزیونی همه تاریخ رو داره. میلیونها آدم تو امریکا و سراسر دنیا هر شب برنامه هاش رو میبینن. از ثروتمند ترین زنهای هالیوده. موضوع شوهاش هم دامنه ای داره به وسعت بیننده هاش. از بجه دار شدن تام کروز تا پرواز دیسکاوری. از همه چی و همه جا.
دعوت شدن به شو اپرا یکی از بزرگترین آرزوهای طبقه متوسط جامعه امریکا هست. که کاری بکنن که اپرا دعوتشون بکنه. یه دوست نویسنده دارم که میگه روزی یه کتابی مینویسم که اپرا وادار بشه دعوتم بکنه.
اینها رو که گفتتم خیلی مختصر بود در مورد این برنامه و این زن. من وقتایی که به دغدغده های زندگی عادی جامعه میپردازه رو خیلی دوست دارم.
——————————-
دیشب مهمونهای برنامه اپرا یه زن و مرد بودن. هر دوتا پی اچ دی داشتن و بیست و دوسال بود که باهم زندگی میکردن. بچه ها شون هم بزرگ شده بودن. این زوج از چهار سال قبل تصمیم میگیرن به زندگی خصوصی شون تفریح بیشتری بدن و اون رو از حالت یه نواخت در بیارن. از همون موقع بود که به کلاب های مخصوص سکس های گروهی میرن و زوج های دیگه یا یه فرد تنها رو پیدا میکنن و اونها رو به اطاق خوابشون دعوت میکنن. به گفته خودشون این برنامه رو در ماه تا چهار دفعه دارن و خیلی هم از این جریان لذت میبرن. این باعث شده که بیشتر همدیگه رو بشناسن و روال زندگیشون شاد تر و لذت بخش تر بشه.
به گفته خودشون اونها به فرد یا افراد مهمان به چشم رقیب نگاه نمیکنن چون همه چی علنی و در حضور هم هست و پشت پرده ای در کار نیست.
مهمون دوم یه زن خانه دار بود که به قول اپرا مثل بقیه زنهای خانه دار هر روز صبح بچه هاش رو به مدرسه میبرد اطاقها رو تمیز میکرد غذا میپخت و خلاصه یه خانوم نمونه. این خانوم هم تعریف میکرد که از چند سال قبل با شوهرش به این کلابها میرن و از سکس با بقیه لذت میبرن. اپرا سوال کرد کسی از خانواده یا دوستانت هم این راز رو میدونه. اون خانوم هم جواب داد بچه ها هنوز اونقدری بزرگ نشدن که بهشون بگم ام دوستام میدونن ولی این مسئله هست که به خودمون مربوطه. من و شوهرم این تصمیم رو گرفتیم و اونها هم به تصمیم ما احترام میذارن. اما در واقع کسی به مسائل جنسی کس دیگه علاقه مند نیست که با دونستن این موضوع تغییری در دوستیها به وجود بیاد.
بعد هم اپرا با یه سری دیگه حرف زد که همه با وجود داشتن همسر یا پارتنر از سکس گروهی یا سکس با فرد دیگه ای لذت میبردن. وقتی اپرا ازشون میپرسید که چرا حاضر شدن که بیان تو برنامه و خودشون رو معرفی کنن در حالی که میدونن میلیونها ادم از فردا شناسایشون میکنن جوابها هم جالب بود. ” این مسئله هست که به خودمون مربوطه و ما توش اشکالی نمیبینم. ” ” کار اشتباهی نمیکنیم که ازش خجالت بکشیم” ” راهی هست که ما بهتر همدیگه رو میشناسیم و به زندگی ما خیلی کمک کرده”
———————————–
بعد از دیدن این شو تمام ذهنم مشغول این قضیه بود که من میتونم این جریان رو بپذیرم یا نه. یعنی امکان داره خودم بخوام یه روزی همچین تجربه ای داشته باشم.
خوب بعد از یه خورده سر و کله زدن با خودم به یه راه حلی رسیدم که خودم خیلی خوشم اومد.
کسی از من نخواسته که بیا و این تجربه رو داشته باش. همونطور که کسی از من نظرم رو راجع به کلاب های این مدلی نخواست. تمایلی هست که وجود داره. لزومی هم نداره که من ازش خوشم بیاد یا نه. میتونم بیام و مثل بعضی از دوستان هزار دلیل و آیه از اول تاریخ و فلسفه اخلاق و علم پزشکی جمع کنم که الا و بلا این ادما مریضن و مشکل دارن و از دایره انسان بودن بیرون رفتن و بعد هم میتونم از اون ور چاه بیفتم که اصل اینه و بقیه مردم که اینجوری نیستن مریضن و باز هم از اول تاریخ دلیل و اثبات بیارم.
من عاشق غذای تایوانی ام. در صورتی که دوستم از کنار رستوران تایوانی ها که رد میشه حالش بد میشه. خوب من که نمیتونم مجبورش کنم بیا بریم این غذا رو که من میخوام بخور. حالا یه دفعه بخوری نظرت عوض میشه و تو تاحالا امتحان نکردی و نمیدونی … خوب ذائقه ها متفاوته. هر کی یه از یه چیزی خوشش میاد. دلیلی نداره که همه مردم مثل من باشم یا من مثل همه مردم باشم.
اصلا هم مهم نیست که من این آدمها رو قبول کنم یا نه. ولی من به لذتی که از هم میبرن احترام میذارم. هر انسانی یه حریم شخصی داره که من اجازه ندارم پام رو بذارم توش. همونطور که حریم من برام محترمه.
چرا ما سعی داریم همه رو مجبور کنیم به همون روشی زندگی کنن که ما کردیم. که همه ارزشها و ضد ارزشها بر پایه درست و غلط های ذهن های از قبل بسته بندی شده ما باشه.
——————————-
ای خدا. یعنی فهمیدن این ساده ترین اصل زندگی اجتماعی اینقدر برای ما سخته؟ اونهم برای جماعت درس و کتاب خونده ما؟

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.