آقایان لطفا نخوانند.

من امروز بعد از ظهر ( دیگه شده دیروز. الان ساعت ۱۲:۱۷ صبح هست) این پست آقای زهری رو خوندم. موقع رفتنم به کلاس بود. اول یه کامنت گذاشتم و بعد برگشتم دوبار متن رو خوندم و دیگه کنترلم از دستم در رفت و یه کامنت دیگه گذاشتم.
بعد هم کامپیوتر رو بستم و رفتم سر کلاس. اما توی تمام مسیر, کلاس و از وقتی برگشتم خونه فقط و فقط ذهنم دور موضوع این پست میگرده.
من به فضای شخصی آقای زهری و هر انسان دیگه ای چه تو اینترنت و چه تو دنیای واقعی احترام میذارم. وبلاگش بود اختیارش رو داشت و نظرش رو نوشت. من هم اجازه داشتم نظرم رو بگم و خوب ایشون هم نظر من رو به خونشون راه داد و پابلیشش کرد. اما..
متن نوشته من رو اونقدر آزار نداد که کامنتهای که دوستان عزیز مذکرمون واسشون گذاشته بودن آزارم داد. یعنی تمام این انسانهایی که ما هر روز باهاشون در ارتباطیم, با غمشون غمگین و با شادیشون شاد میشیم, اینقدر دل پر داشتن و با شنیدن یه صدا اینطور به تعظیم و تکریم افتادن. اینقدر این حرفها حرف دل و باور این مردها بود و هست؟ ما چه کردیم با این مرز بندی هامون تو تنها فضای آزادی که تو این دنیا داریم؟
برام خیلی جالب شده این دسته بندی های زنونه و مردونه ما. وقتی یکی میاد و صادقانه از راهکارهای عملی واسه مشکل زنان ایرانی حرف میزنه حتی یه مرد هم نیست که نظرش رو بگه؟ یعنی هیچ مردی این مطلب رو نخونده؟ یا اینکه فکر کردن این مشکلات گریبانگیر زنان اطرافشون نیست؟ یعنی یه مرد هم فکر نکرده شاید فردا دختر من دچار همچین مشکلی بشه؟ یا هنوز این ها رو مشکلات زنهای زشت و لزبین و فاحشه میدونن؟ آیا مردان ما این رو هم قبول دارن که مثلا این جواب به این پرسش ها و مسائل واقعی نصف جامعه ما هست؟
چرا یه مطلبی مثل مطلب آقای زهری باید اینهمه صدای صلواه مردها رو بلند کنه؟
تنها جوابی که به نظرم میرسه چهره ای هست که شاید ماها از خودمون تو این شبکه ساختیم. شبکه ای که زن ایرانی وبلاگ نویس رو داره به عنوان ضد مرد و دشمن شماره یک مرد ایرانی نشون میده.
از خودم شروع میکنم. تو کامنت دومم به مطلب ایشون وقتی از مردها اسم بردم هیچ تبصره ای قائل نشدم. گفتم شما مردها. اینجا حرفم رو پس میگیرم. آقای مجید زهری برای من سمبل مرد و مرد بودن نیست که من با نفی اون تمام مردها رو نفع کنم.
درسته که موقع دعوا حلوا پخش نمیکنن اما من الان به خودم میگم کاشکی یه لحظه صبر میکردم و بعد اون مطلب رو مینوشتم.
از طرفی ما – شاید واقعا به خاطر تقلید از مردها که از زندگی خانوادگی و شریکشون یا نمینویسن یا خیلی کم مینویسن- هیچ وقت چیزی از خودمون ننوشتیم. وقتی از زنی که شوهرش به بچه اش تجاوز میکنه مینویسیم و احساس انزجار تمام جامعه رو نسبت به مرد قصه بلند میکنیم فکر نمیکنیم مردهایی هم هستن که دختر زنشون رو از دختر خودشون بیشتر دوست دارن و بهش احترام میذارن.
ما کاری کردیم که تا یه نفر اسم فیمینسم رو میشنوه فکر میکنه باید ظرف بشوره و غذا بپزه تا خانوم روزنامه بخونه و سی ان ان نگاه کنه. چرا ما از خودمون و از شریک زندگیمون که خودمون انتخابش کردیم و دوسش داریم حرفی نمیزنیم؟ چرا من تا حالا نگفتم که تو خونه ما هر کی زودتر برسه خونه یا کمتر خسته باشه غذا درست میکنه؟ چرا تاحالا نگفتم که من از آشپزی لذت میبرم؟ چرا نگفتم که عاشق اینم که صبحها زودتر بیدار شم که ظرف غذاش رو بچینم و لیوان شیرش رو گرم کنم؟ چرا نگفتم که چقدر از خرید براش احساس ناب زنونگی بهم دست میده و اطاق خوابم مثل یه معبد برام مقدسه؟ چرا اینها رو نمیگیم؟ از چی شرممون میشه؟ داشتن یه رابطه که شرم آور نیست. هست؟ نکنه از احساس های زنونمون خجالت میکشیم که اگه اینجور باشه دیگه همه چی زیر سوال میره. زنان دنبال برابر کردن ارزشهای زنانه اند نه کسب ارزشهای جاری برای نشون دادن قدرتشون. تمام لذت زن بودن به همین حس و حالهاست. به همین دوست داشتن هاست. زن و نفرت باهم تعارض داره. برای من زن بودن و نفرت داشتن توی یه جلد نمیره. انسان انسانه. زن و مرد آخه چه فرقی داره که دسته بندی کنیم؟
شاخه اصلی فیمینیسم تمام تلاش و سعی اش بر این بوده که بگه زن و مرد یکسانن. ( بماند که شاخه های رادیکالی زیادی هم هستن که منکر نقش مردان و خواهان برتری حقوق زنانند. مطمئا این شاخه ای نیست که فعلا زنان ایران دنبال اون باشن) خوب اگه اصل برابری هست پس این ادبیات نفرت ما از کجا میاد؟ چی شده که مردهای این فضای ما فکر میکنند که ” فیمینیست یعنی لزبین و فاحشه و سرخورده جنسی “؟
قبول کنیم یا نه این دیوار زنونه مردونه داره روز به روز بلندتر و بلند تر میشه؟ و این به نفع هیچکسی نیست. حداقل ما ها که دیگه میدونیم هیچ پروازی با یه بال نمیشه.
چشمها رو بستن و تو یوتوپیا زندگی کردن خیلی قشنگه. اما وای به حال روزی که مجبور بشیم چشمها رو باز کنیم. ما برای جلو بردن حرفامون و به هدف رسیدنهامون باید از اون گروه کمک بگیریم. همیشه کمک گرفتن دلیل بر ضعف نیست. خیلی وقتها کمک خواستن قدرت یه انسان رو نشون میده. اگه ما واقعا دغدغه مسائل زنان رو داریم باید راههای رسیدن بهش رو پیدا کینم. این زنی که کمک میخواد من نیستم. توی که حداقل اینترنت داری نیستی. زنی هست که به خاطر نون شب بچه هاش مجبوره کتک بخوره. برای سیر کردن شکم بچه اش هست که هر شب زهر همخوابگی با یه غریبه رو میپذیره.
آیا مطمئنیم که تو دنیای واقعی اونقدر قدرت و نفوذ داریم که به این زن کمکی برسونیم؟ این زن اگه بخواد صبر کنه که تمام قوانین ضد زن ایران عوض بشن و زنها قاضی و وزیر بشن که از گرسنگی مرده. یه ذره به واقعیتها نگاه کنیم.
من اگه بدونم با ظرف شستن من کاری درست میشه تو خونه هزارتا مرد ظرف میشورم و جوراباش رو تمیز میکنم. اغراق هم نمیکنم. فکر میکنید سازمانهای زنان اینجا از چه طریقی پول بدست میارن؟ کار مجانی داوطلبین برای کارفرمایی که پول رو به نفع این زنان جمع میکنن.
یه سوزن به خودمون بزنیم یه جوالدوز به بقیه. اگه هدفمون واسمون مهمه پس یه سری از خود گذشتن ها رو هم لازم داره. چرا سعی میکنیم فقط با شعار “مرگ بر….” جلو بریم؟ مگه وجود زن چیزی غیر از محبته؟ چیزی غیر از عشقه؟
نقرت به قدر کافی تو این جامعه احاطمون کرده. وقتی میتونیم جلو خزش نفرت رو بگیریم چرا راه رو براش باز میکنیم؟
نقدم کنید. خوشحال میشم.
پی نوشت اول: نظر آذر در همین مورد. و قسمت دوم.
پی نوشت دوم: نظر صاحب سرزمین رویایی

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.