زن گفت:
«از من گذشته بود. یعنی نه. از او گذشته بود. از او گذشته بودم. تمامش کرده بودم. زجر کشیده بودم. دردش را تمام کرده بودم. گریه‌هایم را خشکانده بودم. بغضم را خورده بودم. آنقدر اسمش را گفته بودم که معنایش را از دست داده بود. سرد شده بودم. وسوسه‌هایم را کشته بودم. همه زمستان را جنگیده بودم با خودم. باغ‌هایم را حتی سبز نکردم برای بهار. چیزی را دیگر در من زنده نمی‌کرد حسم را خورده بودم. اصلا تمامش کرده بودم. تمامش کرده بودم.»
به اینجای حرفش که رسید بغضش را خورد و به جایش آه کشید. ادامه داد: «حق نداشت. حق نداشت….»
نگاهش کردم و فهمید که باز رسید سر خط، همان کلمه دو حرفی ممنوع: «حق»

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.