بخشی از یک داستان نیمه‌تمام*

… از این لحاظ خوب بود که خودش می‌آمد هر ساعتی که می‌خواست. کلید را برایش می‌گذاشتم زیر پادری. می‌آمد آن را بر می‌داشت و برای خودش غذا هم درست می‌کرد. یک‌بار گفت شیر بدون چربی دوست ندارد. خودش رفت شیر دو درصد چربی خرید. موهایش هم ته حمام نمی‌ریخت. خودش شامپو و لیف داشت. به حوله‌های من هم دست نمی‌زد. دقت نکرده بودم پتو‌ها را تا می کند یا نه. این پتو ها همیشه روی مبل ولو اند. غر نمی‌زد که این چه آهنگ‌هایی است که می‌گذاری. یک سری آهنگ یک روز خودش پیشنهاد داد که من نفهمیدم چه بود.فقط «ریهب» را می‌شناختم. آن روز هم که آن اتفاق افتاد هوا زیاد گرم بود…
* یادم باشد این را تمام کنم روزی

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.