Do not call me

شاید سندرم باشد نون جیم جان.
حالا اینطور نبود که یک‌ روز بیدار شوم ببینم دیگر نمی‌توانم با تلفن حرف بزنم. مصدر فعلش توانستن نیست. خواستن است. یعنی اولش حوصله نداشتم با تلفن حرف بزنم. بعد دیگر اینقدر فرار کردم از تلفنی حرف زدن که حالا دیگر نمی‌‌توانم. از پانصد دقیقه‌ای که در ماه دارم، هشتاد دقیقه‌اش هم زورکی مصرف می‌شود. آن‌هم صرف مواردی از قبیل «ببین اگه تخم مرغ نداریم بخرم» یا «شب دیر میام خونه» می‌شود که البته این دومی را دروغ گفتم. این را تکست می‌کنم. نمی‌توانم تلفنی حرف بزنم. ساعت‌ها می‌توانم پشت جی تاک زر بزنم و بخندم و گریه کنم و زمین و زمان را -مدل خودم- بهم بریزم،‌ اما اگر آی دی تبدیل به صدا بشود لال خواهم شد. صبر می کنم ملت پیغام بگذارند، بعد ایمیل می‌زنم که شرمنده نتوانستم جواب دهم. امرتان را بفرمایید. بعد در ایمیل روده درازی می‌کنم. حتی در تلفن به حضرات والدین هم خست می‌کنم. آن بیچاره‌ها که آنقدر شنیده‌اند من در کتابخانه ام،‌ خودشان هم می‌ترسند زنگ بزنند.
امروز فکر کردم قهقه زدن پشت تلفن که دورانی امضای پای حرف زدن‌های من بود کاملا جایش را به دو نقطه دی داده است. نمی‌دانم. راحت نیستم با صداها دیگر. مشترک گرامی شما فعلا و تا اطلاع ثانوی لال است.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.