بایگانی دسته: بلوط

اینکه آدم یه حسی داشته باشه، خشمگین باشه، ناراحت بشه، عصبانی، غمگین، خوشحال، دلخور، شرم‌زده یا هر حس دیگه‌ای داشته باشه، حتی اگه حسش بد باشه، بهتر از اینه که آدم به جایی برسه که دیگه هیچ حسی نداشته باشه. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

زن‌نگار برای من تجربه فوق‌العاده‌ای بود و می‌دونم که چه تمام وقت، چه نیمه وقت همیشه جزیی از زندگی و کار من باقی خواهد موند. اما دیگه وقتش بود که از دی سی بزنم بیرون. مسئله من اینه که من … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

کتاب تازه چی خوندم

خیلی بیشتر از قبل می‌خونم، به لطف بی‌اینترنتی و بی‌جا و مکانی. اما زمان که می‌گذره یادم می‌ره در موردشون بنویسم. اینا رو الان یادمه.   Living History   خاطرات هیلاری کلینتون از بچگی تا آخر دوران کاخ سفید. به … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای کتاب تازه چی خوندم بسته هستند

چند روز گذشته هی به این گذشت که به خودم ناسزا بگم که نکبت، یادته یه دورانی بود که با سرگشتگی چقدر خوشحال بودی. کلی ذوق داشتی که فردا معلوم نیست چه اتفاقی بیافته، که معیارت برای برنامه زندگی‌ات ساعت … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

سخته بریدن از یک رویا. از یه چیزی که هیچ وقت جایی غیر از تو فکر آدم نبوده. بعد آدم باید اونو ببره، بکشه. اگه واقعی باشه، می‌گه خب دیگه نیست. مرده. اما اینطوری آدم باید کله‌اش رو ببره، بکنه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

در خدمت خانواده- ۳

مامان رفته مسافرت یه دوماهی نیست. بعد خوشم میاد در طی این سی سال آنچنان ترسی در همه ما نهادینه کرده که نه یه دونه ظرف نشسته می‌مونه، نه یه لیوان چایی سه دقیقه اضافه روی میز می‌مونه، نه یک … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای در خدمت خانواده- ۳ بسته هستند

در خدمت خانواده -۲

یه عکس از ماهیگیری بابام (ماهی‌ای رو که دیروز گرفته بود) رو گذاشتم تو اینستاگرامم. بعد چون با استقبال رو به رو شد، براش یه صفحه اینستاگرام درست کردم از عکس‌هایی که خودش گرفته بود از خودش و ماهی‌هاش. کم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای در خدمت خانواده -۲ بسته هستند

در خدمت خانواده- ۱

برادرم با افسوس می‌گه: «یادش بخیر. شلوار «دین واقعی» از یارو می‌خریدم پنجاه دلار.» می‌گم خب بعدش چی شد. می‌گه: «هیچی. یارو رفت زندان!»

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای در خدمت خانواده- ۱ بسته هستند

با اون‌که هیچ وقت نبود، ولی انگار الان کمش میارم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

عکس-آرزو

یک جایی، در امتداد بزرگ‌راه شماره یک، (مثلا اینجا، یا اینجا، یا مثلا یک جایی این شکلی، یا حتی این شکلی،  یک جایی که رو به رویش اقیانوس است و پشتش درخت و کوه، یک جایی که صدای ماشین‌ها به … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای عکس-آرزو بسته هستند