بایگانی دسته: بلوط

دلم می‌خواهد روزها بنشینم و افسردگی بنویسم. به قول مهدخت، آدم را می‌کند سفره غذا و یواش یواش کارد و چنگالش را می‌کند توی آدم. جایش می‌ماند. من بیشتر از چهار سال است که قرض ضد افسردگی می‌خورم. هر روز. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

دوستم پرسید که خب حالا یه سمساری چقدر کار «مدیا» داره که تو شدی «مدیا منجر»ش. می‌گم هر چقدر که من بگم! اینم لینک سمساری ما، صفحه فیس بوکش رو هم برید لایک کنید، من بگم «منجریال» منه!

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

هیج چیزی فعلا در زندگی ام آنقدر پررنگ نیست که ازشان بنویسم. یعنی لورکا هست و باغچه هست. اما به طور روزمره پر رنگ اند. من می‌توانم تمام روز از لورکا بگویم. از اسفناج ها که دیوانه ام کرده اند … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

حسم را کاش می‌توانستم تشریح کنم. اگر بگویم که منتظر دیدنش نیستم یا دلم نمی‌خواد وقتی که میبینمش خوب به نظر برسم یا اینکه دلم می‌خواهد ببینمش یا هر چیزی از این دسته دروغ گفته‌ام. اما وقتی باهم هستیمهستم هم هیچ … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

دلم می‌سوزد که دیگر دوست صمیمی‌ام نیست. یعنی دوستم هست اما دیگر با هم حرف نمی‌زنیم. من غر نمی‌زنم از زندگی ام. او هم چیزی نمی‌گوید. دلم می‌خواهد تقصیرها را بندازم گردن او. وقتی ازم حالم را پرسید و گفتم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

​سه  هفته مرخصی گرفتم که با دوستم برویم سفر جاده‌ای. دوستم نتوانست خودش را برساند. لحظه آخر. حالا ماندم که چه کنم. برگردم سر کارم یا اینکه این سه هفته را بمانم خانه ببینم برای زندگی باید چه کنم. می‌دانم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

همه راه داشتم به این فکر میکردم که وقتی رسیدیم بهش بگم که چه حیف که بین ما رمنسی نیست یا هیچ وقت نبوده. بهش بگم که ما میتونیستم معشوق‌های خوبی بشیم و حیف که هیچ وقت نشد و دیگه هم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

وبلاگم رو هوا بود یه مدت. امیدوارم الان درست شده باشه. حالا نه که حرف خاصی داشته باشم. منتهی آدم احساس خناق می‌کنه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

حمیرا روی اعصاب است. زیاد. این بار حرف جن و پری نیست. البته نمی‌دانم حق دارد یا نه. خانه من مهمان‌سراست. خب که هست. چه کنم؟ تازه این مدل در غارم هست که اینقدر مهمان دارم، اگر از غار بیایم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

یکم: هیچی بهتر از صدای ممتد آب و غورباقه در شب نیست. شاید به خاطر اینه که این صدا، بک گراند تمام دوران کودکی من بود. دوم: چند ماه پیش زده بود به سرم که باید شروع کنم «دیت» رفتن. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند