بایگانی دسته: بلوط

وقتی تو از من می‌پرسی که چطوری و من در جواب می‌گویم که خوبم در واقع منظورم این است که دلتنگم دلتنگم دلتنگم دلتنگم دلتنگم دلتنگم دلتنگم دلتنگم دلتنگم دلتنگم دلتنگم دلتنگم دلتنگم دلتنگم دلتنگم دلتنگم دلتنگم دلتنگم دلتنگم دلتنگم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

این روزها، خیلی‌ها در رسانه‌های اجتماعی از #افسردگی می‌نویسند. گفتم شاید بد نباشد این نوشته پنج سال پیش را دوباره اینجا بگذارم. حالا پنج سال از آن روزها گذشته و من از سپتامبر امسال قرص‌هایم را هم قطع کرده‌ام. (می‌نویسم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

از خلال حسین وی در فیس بوک : هی هزار بار گفتیم و نوشتیم و خواندیم و دیدیم و کشیدیم و به خاک سیاه نشستیم اما باور نکردیم که باباجان! ال.دی کار نمی‌کند. «لانگ دیستنس ریلیشنشیپ» نمی‌شود که نمی‌شود. آن … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

دلم تنگ شده واسه گفتن «دوستت دارم.»

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

این جمله را چطور باید نوشت؟ دلم می‌خواهد یک ایمیل شخصی دریافت کنم؟ دلم می‌خواهد یک ایمیل غیر کاری به دستم برسد؟ خیلی وقت است دلم می‌خواهد یک ایمیل بهم برسد که با «سلام لوا» شروع شود؟ دریافت کنم خیلی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

خوبه. هر وقت این ضعف میاد سراغم- همونی که تو پست قبلی نتونستم تمومش کنم- یه چیزی میاد توم که احمق روانی. بلند شو. بنویس. نیم ساعت دیگه باید برم یه خونه ببینم. یه اتاق تو یه خونه‌ای. تو اوکلند. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

من مسیح علی‌نژاد رو دوست دارم. خیلی. خیلی زیاد. ستایشش می‌کنم. اما این ستایش از جنس بت نیست. از جنس دوست داشتنه. من عمیقا این زن رو دوست دارم. حرف الان هم نیست که عکسش روی مجله ووگ چاپ شده. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

در اولین فرصت که در زندگی‌ام غری غیر از بی‌خانمانی، مریضی لورکا، تصادف، بی‌کاری، و ..پیدا شود (اصلا هر غر دیگری غیر از این غرهای تکراری) پیدا شود، یک چیزی می‌نویسم. فعلا که حالم از خودم بهم می‌خورد. اما اینهم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

برمی‌گشتیم خانه من. یک جا ایستادیم که شراب بخریم. من ماندم توی ماشین. وقتی برگشت شراب و دسته گل را داد دستم. گفتم داشتم با خودم فکر می‌کردم گل می‌خرد یا نه. گفت اگر مرا می‌شناختی باید با خودت فکر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

نمی‌فهمم. رفتار آدم‌هایی را که قرار است «بالغ» باشند را نمی‌فهمم. چون نمی‌فهمم هی خودم را زیر سوال می‌برم. بعد به خودم می‌گویم اینکه نمی‌توانی رفتاری را توجیه کنی دلیلی نباید شود که خودت را زیر تیغ بکشی. ممکن است … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند