بایگانی دسته: بلوط

جایی که در آن اقامت دارم تقریبا پنجاه دقیقه با محل کارم فاصله دارد. پیش یکی از دوستان دوران بچگی‌ام مانده‌ام. بیست سال اول زندگی تقریبا هر هفته همدیگر را می‌دیدم. برای اینکه برویم چند روز پیش هم بمانیم گریه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

اخلاقم بده (به درک که نباید ه گذاشت اینجا). دلم  برای بوی لورکا داره میمیره و نمیدونم سه هفته دیگه رو چه جوری دووم بیارم.  بوستون خوبه. من خوب نیستم. 

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

دلم می خواهد باز عاشق شوم. دلم می‌خواهد دوباره قلبم و جانم بلرزد. نمی‌دانم کی یا چه جوری. اما من نمی‌خواهم این چیزی که الان هست، مرا بکشد توی خودش. از این می‌ترسم. از راحتی جایم می‌ترسم و نمی‌خواهم گیر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

نمی‌گویم پنج سال پیش، نه حتی یک سال پیش بلکه همین ماه پیش، دو ماه پیش به من اگر می‌گفتند که یک روز دوتایی هایی می‌شوید و دیوار «خانه‌تان» را رنگ می‌کنید می‌گفتم شما مرا هیچ نمی‌شناسید. الان که های … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

من مثلا می‌خواستم امسال نوی میلادی هر روز بنویسم. به خودم گفتم مثل آن دو سالی که هر روز نوشتم، امسال هم همینکار را می‌کنم. اما همه چیز قاطی شده و اسباب کشی و سفر و کار تازه اضافه شده … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

“What can I get for you dear?” the tired bartender asked I looked at the menu Brocken Halo $12 Vodka, pear, ginger, orange peel… “This one” I replied softly and I looked at you Sitting next to me, but thousands … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

دیگر دور سرش هیچ هاله‌ای نمی‌بینم. تقدسش از بین رفته و من از همیشه بی‌ایمان‌تر شده ام. اما کافر غمیگینی‌ام که آرزو می‌کند هیچ وقت به شک نمی‌رسید.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

کار تازه ای پیدا کرده‌ام- هنوز قرارداد را امضا نکرده‌ام، اما فکر کنم همین روزها باید امضایش کنم. خواستند که بروم بوستون زندگی کنم. گفتم نه. دلایلم زیاد بود. اینجا نمی‌خواهم بگویم. قرار شد از راه دور کار کنم. گاهی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

آدمی که من هستم، عشق و رابطه را نمی‌تواند کنار هم نگه داشته باشد. تا یکی شروع می‌شود، دیگری می‌میرد. این را قبول کرده ام. مشکل این است که دیگر آدم های همسن و سال من این دوتا را یکی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

«…گوش شیطان کر از عاشورا تا حالا مریض نشده‌ام! پریروز هم اربعین حسینی بود و همسایه‌ها سینی سینی نذری می‌آوردند در خانه. دو سه روزی هم باران شدید آمد و امروز هم باد شدید می‌آید و بالاخره آسمان تهران رنگ … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند