بایگانی دسته: بلوط

جمعه ۲۰ اکتبر این هفته تمام نمی‌شود انگار. اما امروز روز خوبی بود. اخلاقم بهتر بود. دیشب با یکی از دوستان دیگرم حرف زدم گفتم که به چه کسانی نیاز دارم برای هیت مدیره. یک ذره حرف زدیم گفتم خیلی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

اکتبر ۱۸ صبح زود بیدار شدم رفتم مغازه یک دلاری ده تا قیچی و یک سری دستمال کاغذی رنگی خریدم برای کلاس دکوپاژ. نگار هم کلی وسیله آورده بود. کلاس خوب پیش رفت. خود من هم دکوپاژ بلد نبودم که … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

سه شنبه ۱۷ اکتبر. باز تا ظهر -یعنی تا سه بعد از ظهر- درگیر یک کار دیگر بودم (که امیدوارم استخدامم کنند که ازش پولی در بیاید.) جلسه و پروپوزال و این حرف‌ها. – فردا یک ورکشاپ داریم برای ARTogether. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

دوشنبه ۱۶ اکتبر تا ظهر روی یک پروپوزالی کار کردم. نه برای ARTogether . برای یک کار دیگر. بعد نشستم روی bylawی ARTogether. بایلا همان اساسنامه سازمان است. ساعت ۴ با یک خانمی قرار داشتم در پارک شهر بغلی. شهر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

تکست دادم بیایید خانه ما. زنگ زده می‌گوید ما فلان جاییم اگر بیاییم سمت شما سی چهل دقیقه طول می‌کشد. شما آنجا می‌مانید؟ می‌گویم اینجا خانه خودمان است. فکر کنم بمانیم! می‌گوید نه منظورم این است که دیر نمی‌شود؟ مطمئنی؟ … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

اکتبر ۱۴ شنبه بود اما یک جلسه داشتم با سهی. دعوتش کردم برای هیت مدیره. یه ذره حرف زدیم در مورد وظایف و کارها و انتظارات. بالاخره تونستم بدون رودربایستی- البته اونم با یه عالمه اهم اهم- بگم که کار … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

دیشب به خودم آمدم دیدم روی تختم یک کامپیوتر هست، یک موبایل، یک سگ، یک قوطی بستنی، یک قوطی نوتلا و یک بسته M & M. فهمیدم که پریودم نزدیک است و خودم یادم رفته!

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

اکتبر ۱۳ ظهر یک جلسه طولانی با خانمی داشتم که ممکن است کمک کند به مدیریت مالی و فاندریزینگ پروژه. یکی از بچه‌ها چند هفته قبل معرفی‌اش کرد. در جلسه اولی که با هم صحبت کردیم گفت یک ماه کارهایت … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

اکتبر ۱۲ باید یک کارهای ترجمه را تمام می‌کردم. ترجمه خیلی دلخراشی بود. حالم از ظهر بد است. هوا از یکشنبه دود گرفته. سونوما سوخته. آتش به سنتا رزا رسیده. امروز کلستگا را خالی کردند. اینها همه شهرهای کوچک محبوب … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

کتبر ۱۱ تا ظهر روی نامه‌ای که می‌خواهم هفته بعد به اعضای بورد بزنم- در واقع یک سری را دعوت کنم که عضو برد شوند- کار کردم. درفت را تمام کردم و فرستادم الکساندرا بخواند و نظر دهد. خجالت می‌کشم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند