بایگانی نویسنده: لوا زند

فکر کنم یک سالی هست ننوشتم که چه کتاب‌هایی می‌خونم. (این یه ساله شاید بیشتر از هر سال دیگه‌‌ای زندگی آنلاینم کم شده باشه و بیشتر خونده باشم. متاسفانه رمان کم خوندم) الان به سرم زد از تو سفارش‌های آمازون … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

سنتاباربارا که بودم، شب هایی که قرار بود فرداش بیاد پیشم ساعت هفت عصر به زور دارو خودمو میخوابوندم. تاب انتظار نداشتم. حالا فردا که بعد از فقط دو هفته دارم میرم خونه  (که واقعا هم هیچ حس خاصی بهش … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

رو به روی بیمارستان یک مغازه بزرگ خوشخواب فروشی است. شعارشان این است: عشق‌تان را بیدار نکنید. از این تشک‌هایی می‌فروشند که هر ورش برای خودش کار می‌کند و اگر یکی تکان بخورد، آن ور تشک تکان نمی‌خورد. از این … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

به نگار می‌گویم که دمت گرم که رفتی ایران و داری -با همه بدبختی‌هایی که کارت دارد (چون دارد) دارد کار می‌کنی. اگر من سواد تو را داشتم و امکان داشت که بتوانم این کاری را که تو می‌کنی بکنم، … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

امیدوارم اینجا را نخواند. نمی‌دانم می‌خواند یا نه. نمی‌دانم هرگز اینجا را خوانده یا نه. کاشکی نخواند. اما مسئله این است که اگر بخواهم دوباره بنویسم باید بتوانم باز بزنم به سیم آخر و هر چه را که نباید بگویم، … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

قول داده‌ بودم- به خودم- که امشب می‌نویسم. اما مشکل لال شدن جدی است. مشکل درفت‌های هرگز کامل نشده هم جدی است. شب دومی است که در بیمارستان می‌خوابم. چیزی نیست. مادرم زانویش را عمل کرده. پارسال زانوی چپ، امسال … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

زیبایی مطلق نیست. این را همه می‌دانیم. اما معیارهای مطلقی برای تشخیص شعور آدم‌ها وجود دارد. شما ممکن است بچه‌ای را زیبا ندانی/ نبینی. اما اگر بروی به پدر یا مادر بچه بگویی بچه‌ شما آنقدر زشت است که نمی‌شود … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

همخانه‌ام دارد کار می‌کند. لورکا دارد با استخوانی ور می‌رود. من دارم برای خودم ودکا با شربت آلبالو درست می‌کنم. از همخانه‌ام می‌پرسم اگر دو نفر دیگر در خانه باشند و آدم الکل بخورد، دیگر تنها الکل خوردن به حساب … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

نیویورک تایمز یه مقاله داشت امروز به اسم «مرثیه‌ای برای ایمیل‌های بلند عاشقانه». عرض شود که بله…روزگار خوبی بود. گذشت. هر چند مذبوحانه، اما یکی از دلایلی که من هنوز دلم می‌خواد یه بار دیگه عاشق بشم از این ایمیل‌هاست.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

گرفتار تکرارم. یعنی خانه را که دوباره عوض کردم و حالا دو تا همخانه دارم. حیاط هم ندارد. هر روز سر ساعت همیشگی بیدار می‌شوم، سگ را راه می‌برم که بشاشد، بر می‌گردم. کار می‌کنم. اخبار می‌خوانم، کتاب می‌خوانم. رادیو … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند