یکم: باید برم رای بدم. روز سه‌شنبه همه جا قیامته. تنبلم. هوا سرده و چپیدم زیر پتو.
دوم: تمام روز شنبه رو کار کردم. اگه دکترا رو اینطور می‌خوندم، سه ساله تمام شده بود.
سه: بیشتر از وقتی که دانشجو بودم کتاب و مقاله علمی می‌خونم. همون فوق‌لیسانس هم اگه به خاطر سنتاباربارا نبود،‌ اضافه بود.
چهار: برم کلمبیا ده روز؟
پنج: پاییز دی سی از سردترین روزهای سنتاباربارا هم سردتره.
شش: من دیگه سرمایی نیستم. یعنی فکر کنم یکی دوساله نیستم. فکر کنم شنا تغییرش داد.
هفت: چهارماه شنا نکردم.
هشت: ایضا دو ماه ورزش نکردم
نه: اما روزی یه ساعتی پیاده می‌رم این ور اون ور. ماشین ندارم که
ده: من تا آخر اقامتم در دی سی الکلی می‌شم.
یازده: برای بیرون رفتن نیاز به علف از بدن، یک هفته کافی است. به نام خدا،‌ یک مسافر هستم. دوماهه که پاکم
دوازده: تمام معاشرین من (شامل دو نفر) و تمام مکان‌های مورد علاقه من اعم از کافی شاپ‌ها و بارها توسط برادر کوچیکه خسته‌کننده و حوصله بر تشخیص داده شد.
سیزده: رها- برادر کوچیکه/ البته من فقط یه برادر دارم که ازم کوچیکتره. دیگه ندارم- بنابراین رها- برادرم- چهارشنبه اومده اینجا و یه هفته می‌مونه. در سه شب گذشته جاهایی رفته و آدم‌هایی رو دیده که من دوماه اینجام ندیدم. هی جوونی.
چهارده: دلم برای چند نفری در این دنیا تنگ شده، اما حتی بهشون زنگ یا تکست هم نمی‌دم. دی سی به مثابه یک غار بزرگ
پونزده: شده ایمیلتون رو باز نکنید از ترس یک جواب ایمیل از رئیسی، ادوایزری، چیزی؟ من در اون حال قرار دارم.
شونزده: یک پست بنویسم در خصوص عکس‌العمل افرادی که دوماهه با هام کار کردند و واسه دفعه اول منو پشت دوربین می‌بینند این روزها. داغون می‌شید اصلا همتون.
هفده: یکی بهم گفت سرندیپیتی. من خوشم اومد.
هجده: دیگه هیچی ندارم بنویسم. دارم زر می‌زنم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.