بایگانی سالانه: 2012

شهرها برای من با عطر و بوی شان معنا پیدا می کنند. یعنی من هر وقت وارد شهر تازه ای می شوم، یکی دو ساعت اول را به پیدا کردن رایحه ای که آن جا را در ذهنم ماندگار می … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

خب اینا هم شاهکارهای دیروز پریروزم بودن: منا رانندگی می‌کنه تو برکلی هستیم. یه جا پشت چراغ وایستادیم. من می‌گم. اا. این پسره تو پیاده رو من میشناسم. اسمش هست علیرضا. از ایناست که اینجا بدنیا اومده. فارسی خیلی بلد … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

فکر می‌کردم اون دفعه که به یارو گفتم من شما رو یه جا دیدم بعد کاشف به عمل اومد خونشون یه شب بیهوش خوابیده بودم، بدترین اتفاق ممکنه در این راستای فراموشکاری و مخصوصا اسم به خاطر نداشتن‌های من، اما … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

My Heart’s Shape These Days

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای My Heart’s Shape These Days بسته هستند

این را می‌نویسم بابت ثبت در تاریخ که من تمام این روزها خودم را سانسور می‌کنم و هیچی نمی‌نویسم از آنچه که دارد در کله‌ام و در زندگی‌ام می‌گذرد. می‌نویسم که دفعه بعد که ادعا کردم همه چیزم را می‌توانم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

آگهی معاملات ملکی

۱. برای ماه‌های می و جون دنبال همخونه می‌گردم. اگه همخونه نشد، خونه رو برای تعطیلات کرایه می‌تونم بدم. اگه خودتون قصد مسافرت به این طرفا رو دارید، یا اگه کسی رو می‌شناسید که قصد اجاره کرده چند شبه یا … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای آگهی معاملات ملکی بسته هستند

یکی از بهترین وقتا واسه تشخیص آدم‌های محافظه‌کار روزای بارونیه. برید بیرون، هرکی چتر دستشه میره دسته محافظه کارا. به همین راحتی. هیچ وقت نفهمیدم، چطور آدم می‌تونه، اصلا جرات داره، جلوی بارون رو بگیره. (اینو الان یادم اومد بنویسم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

ما همیشه اونایی رو که می‌دونیم دیگه هیچکی تو دنیا نمیتونه به اون کیفیت دوستمون داشته باشه، رو ترک می‌کنیم. داغ این درد هم همیشه می‌مونه. اما اگه چاره‌ای بود، حتما می‌ایستادیم. حتمام می‌ایستادم. ببین. ببین. منو ببین. اگه فقط … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

آخ آخ که چه خوب نوشته زندگی رو

هرچی از دلم مواظبت می‌کنم حالش خوب نمی‌شه. هی براش سریال می‌ذارم، موسیقی می‌ذارم. براش آشپزی می‌کنم. خونه رو خوشگل می‌کنم. می‌برمش کوه، عکاسی، پیاده‌روی. براش می‌نویسم. می‌خونم. حالش خوب نمی‌شه. ترسیده و رنجیده و عصبانی و غمگینه. شبا تو … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای آخ آخ که چه خوب نوشته زندگی رو بسته هستند

همچی وحشت‌زده و عرق کرده اومد دفترم (یه مستطیل خاکستری دو متری منظورمه) که من صبح ظاهرا از دوچرخه زمین خوردم و بعد دوستام منو بردن خونه‌شون و من تا حالا خواب مونده بودم و الان دیدم که از ساعت … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند