بایگانی سالانه: 2011

هشتم نوامبر دو هزار و یازده

نه ناراحت شدم نه عصبانی. یه لحظه چرا، دلم تند تند زد یه بغضکی هم کردم اما واقعا چیزی نمونده ته اون دل نه ناراحت شدم نه عصبانی فقط عجیبه. خیلی خیلی عجیبه. این اجنبی‌ها یه کلمه دارن واسه این … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هشتم نوامبر دو هزار و یازده بسته هستند

یادم رفته حالم چطور بود تو دوره‌های زندگیم که یکی دوسم داشت. یکی که نزدیک بود. آدم می‌تونست اعتماد کنه و می‌دونستی دوستت داره و بغلش گرم باشه و پریود رو بفهمه و بلد باشه آدمو آروم کنه. دلم کوچک … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

هفتم نوامبر دو هزار و دوزاده

الکی الکی یک درد پایی گرفتم. هیچی نشده. یعنی منکه یادم نمی‌آد کجا ممکنه زخمیش کرده باشم. مگر اینکه تو مستی مثلا از صخره‌ای چیزی پریده باشم و یادم نمونده باشه. یه دفعه از دیروز یک درد غریبی شروع شد … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هفتم نوامبر دو هزار و دوزاده بسته هستند

ششم نوامبر دو هزار و یازده

ترسم از اینه که دیگه نخوام/ نتونم با توهمت بسازمت. با توهمت حرف بزنم. با توهمت خوشحال باشم. هی یادم بیاد توهمه. بعد اون وقت خود واقعنی‌ات (از اونا که آدم دست می‌زنه، بدن وجود داره، انگشتاش نمی‌ره توی تنت … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای ششم نوامبر دو هزار و یازده بسته هستند

پنجم نوامبر دوهزار و یازده

یه روز مامان بزرگا و بابا بزرگای منم زمین می‌خورن. مثل همین کارتونه. دستاشون سرد می‌شه و لبخندی نیست دیگه وقتی در باز میشه و کسی نیست که بهم بگه تلا بلا مه کش وچه جان. نه ساله ندیدمشون. دارم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای پنجم نوامبر دوهزار و یازده بسته هستند

چهارم نوامبر دو هزار و یازده

انگار دارم خفه می‌شم. باید برم بیرون بخوابم یکی دو شب. مگه این سرمای پاییز تکون بده جونم رو. جنگل، چادر، آتش، سرما لازم شده‌ام. تو امروز گفتی که نمی‌آیی و من در جواب یک 🙂 فرستادم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای چهارم نوامبر دو هزار و یازده بسته هستند

سوم نوامبر دو هزار و یازده

You’re tearing me apart Crushing me inside You used to lift me up Now you get me down If I Was to walk away From you my love Could I laugh again? If I Walk away from you And leave … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سوم نوامبر دو هزار و یازده بسته هستند

دوم نوامبر دو هزار و یازده

فکر کنم کشف کردم فرق بین عشق دبیرستانی و عشق سی سالگی چیه. عشق دبیرستانی مثل اینه که بگی من عاشق قورمه سبزی‌ام و غیر از قورمه سبزی هیچ غذای دیگه‌ای نمیخورم. صبحونه و ناهار و شام و تنقلات همه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای دوم نوامبر دو هزار و یازده بسته هستند

یکم نوامبر دو هزار و یازده

شاید هوای پاییزه. شاید رانندگی بعد از مدتها. شاید رنگ‌هان،‌ شاید آفتاب صبح تا حالا راه می‌رم از خودم می‌پرسم یعنی اینکه زیر پوستم رفته چیه؟ پاییزه؟ آفتابه؟ مرض عکس تازه اش هست که خلم کرده؟ این اداهای دختر دبیرستانی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای یکم نوامبر دو هزار و یازده بسته هستند

سی و یکم اکتبر دو هزار و یازده

And He Kissed a Plastic Mask All Night

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سی و یکم اکتبر دو هزار و یازده بسته هستند