یکم نوامبر دو هزار و یازده

شاید هوای پاییزه. شاید رانندگی بعد از مدتها. شاید رنگ‌هان،‌ شاید آفتاب
صبح تا حالا راه می‌رم از خودم می‌پرسم یعنی اینکه زیر پوستم رفته چیه؟ پاییزه؟ آفتابه؟ مرض عکس تازه اش هست که خلم کرده؟ این اداهای دختر دبیرستانی چیه آخه؟ فقط یه مانتو و مقنعه کم دارم و حالم انگار همیشه حال یک ربع مونده به زنگ آخره کلاسه که آماده میشدی بری تو خیابون، تو صف تاکسی بلکه باشه اون طرفا.
اون حاله است فقط با این فرق کوچیک که زنگه هیچ وقت نمیخواد زده بشه.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.