بایگانی روزانه: 7 نوامبر 2011

یادم رفته حالم چطور بود تو دوره‌های زندگیم که یکی دوسم داشت. یکی که نزدیک بود. آدم می‌تونست اعتماد کنه و می‌دونستی دوستت داره و بغلش گرم باشه و پریود رو بفهمه و بلد باشه آدمو آروم کنه. دلم کوچک … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

هفتم نوامبر دو هزار و دوزاده

الکی الکی یک درد پایی گرفتم. هیچی نشده. یعنی منکه یادم نمی‌آد کجا ممکنه زخمیش کرده باشم. مگر اینکه تو مستی مثلا از صخره‌ای چیزی پریده باشم و یادم نمونده باشه. یه دفعه از دیروز یک درد غریبی شروع شد … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هفتم نوامبر دو هزار و دوزاده بسته هستند