بایگانی سالانه: 2010

یعنی این باید بشود دعای شب و روزمان که رابطه‌هایمان «بالغ» تمام شود. راهمان را بکشیم و برویم. نخواست، نخواستیم، نشد. به احترام آن مدت – هر چقدر که بود- به گند نکشانیم زندگی او را، خاطره‌های خودمان را.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

از روابط انسانی-۳

ساعت‌های آخر بود. شاید سه صبح به آن هتل رسیده‌بودیم و صبح فردایش پرواز داشت. هتلی که بدون برنامه قبلی جلویش جلویش ترمز کرده‌بودم. تن من از آفتاب بیابان سوخته‌ بود و باید با احتیاط آب می‌ریخت روی شانه‌هایم. وقتش … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای از روابط انسانی-۳ بسته هستند

پارسال، این روزها گنجشک کوچک پر سر و صدایی بود که بی‌هوا می‌نشست روی شاخه‌های دلی آن سوی جزیره. امسال هم پرهای این ریخته، هم شاخه‌های آن هرس شده.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

قصه‌های من و میزم- دو

حالا دیگر، اگر سفرهای این وسط را ندیده بگیرم، دو ماهی می‌شود که دفتر کار من شده این کاناپه شیری رنگ کنار پنجره آپارتمانم. کنار این پرده‌هایی که نمی‌دانم اسمشان چیست؟ نخ‌های آویزان از سقف شاید. یک میز قرمز برای … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای قصه‌های من و میزم- دو بسته هستند

تن تو ترجمه کلمه «خوب» است به زبان گوشت و خون و جان

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

از روابط انسانی-۲

می‌خواستم. خیلی زیاد. کشیدمش توی تخت. خیلی زود آمد. حالش خیلی خوب بود. حالش مرا هم سرخوش کرده بود، اما من هنوز ارضا نشده بودم. نمی‌خواستم تکانش دهم در آن حال. آرام دستم را بردم پایین. خودش می‌دانست که بدون … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای از روابط انسانی-۲ بسته هستند

دیدم شرق تیتر زده: «توپولف رئیس جمهور لهستان را هم کشت» بعد یک لحظه توی دلم گفتم: این توپولف پس کی می‌خواد اونی رو که باید بکشه، بکشه. منظورم هم البته واضح بود. بعد درجا مچ خودم رو گرفتم. شعار … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

دماغ

زانوهایم را بغل کرده‌بودم و با این چشم‌های قلمبیده چمبره زده بودم جلوی وب‌کم. محکوم شده بودم به بی‌توجهی و گله گذاری و ساختن فضای سرد و محل نگذاشتن و با بقیه گرم گرفتن و … دنبال مقصر نمی‌گشتیم، اما … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای دماغ بسته هستند

از روابط انسانی- ۱

مدت‌هاست با سلام و صلوات و نذری خودم شرکای فکری، عاطفی و جنسی‌ام را انتخاب می‌کنم. حرف مفت است. می‌دانم، اما یک جوری خودم احساس امنیت بهتری دارم وقتی انتخاب می‌کنم. این وسط حس خوش‌آیند مطلوب بودن(object of desire) از … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای از روابط انسانی- ۱ بسته هستند

رستوران میکده

حالم آنقدر خوب بود که بلند بلند«ای خاطره‌ات پونز» می‌خواندم و به تخمم هم نبود که «واقعا» بد می‌خوانم. بعد رفتم بیرون و این آقای پسرعمه تپلی نگ برایم فندک گرفت و گفت ای که حال تو چقدر خریدنی است. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای رستوران میکده بسته هستند