بایگانی سالانه: 2010

پز

یکی‌شان را تازه دیده‌بودم، هرچند سال‌ها بود می‌شناختمش و خاطرش هم برایم خیلی عزیز بود. دوست‌داشتم مدل فکر‌ کردنش را، نوشتنش را و آزادی‌اش را، حداقل آنقدری که می‌توانست نشان دهد. یکی دیگر را هم مدت‌ها بود از نزدیک می‌شناختم. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای پز بسته هستند

چای و آب داغ دوش پوست را گرم می‌کنند. جانم سرد است. کجایی؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

دست به دست کنید: به یک معبر باتجربه نیازمندیم

من این شب‌ها وحشتناک‌طوری خواب می‌بینم. همه خواب‌ها کابوس نیستند، اما عمیقند و خیلی واقعی. خودم در تمام آن‌ها هستم و یک جوری که نمی‌دانم کلمه‌اش چیست عمیق‌اند. دارم خل می‌شوم. من همیشه زیاد خواب می‌دیدم، اما الان یکی دو … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای دست به دست کنید: به یک معبر باتجربه نیازمندیم بسته هستند

قصه‌های من و میزم- چهار

چند وقتی است صدای فلوت از یک جای نزدیکی به گوش می‌رسد. یکی دارد تمرین می‌کند، اما خیلی خوب تمرین می‌کند. دلم نمی‌آید بگویم امیدوارم امتحانش را رد شود، که مجبور شود بیشتر تمرین کند. نه به این بدجنسی، اما … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای قصه‌های من و میزم- چهار بسته هستند

کار ما درست است

امروز، سی‌ و یکم اردیبهشت، دیگر مطمئن شدم که باید اتاقی، دفتری، بخشی، بلکم سازمانی با ساختمانی عریض و طویل در دستگاه ریاست جمهوری آقای کوتاه باشد. یک بخشی شاید به نام «چطور اوضاع را خراب‌تر کنیم» یا «ضایع‌گی تضمینی» … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای کار ما درست است بسته هستند

قصه‌های من و میزم- سه

روزها که کنار پنجره کار می‌کنم، یک چشمم به این کوچه کنار خانه است. دیدن ماشین‌هایی که برای اردک‌ها بوق می‌زنند که از سر راهشان کنار بروند یک صفایی دارد، اما بیشتر حالش به دیدن این ماشین‌های حمل بسته است؛ … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای قصه‌های من و میزم- سه بسته هستند

آیدل

سبز که هستی یعنی همین اطرافی. کامپیوترت روشن‌ است. خودت سرحالی. زیاد سرت شلوغ نیست و حتی به غیر از من هم جواب می‌دهی. شاید. قرمزی یعنی اوه اوه. من عصبانی‌ام. طرفم نیایید. کار دارم، اما خودم را خاموش هم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای آیدل بسته هستند

هنوز هم نفهمیدم مستی‌ و راستی است یا مستی و تخیل!

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

دلم می‌خواهد یک نامه برای آقای موسوی بنویسم و از او بپرسم آیا سروه را می‌شناسد؟ دوست کرد من است. امروز همینطور به پدرش فکر می‌کرد که سال‌های نخست وزیری او را را در زندان گذراند. به عموهایش فکر می‌کرد … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

«معلمی شغل انبیاست»

حواسمان به بازار مجسمه و کابل بود، راسته طناب‌فروشان رونق گرفت.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای «معلمی شغل انبیاست» بسته هستند