بایگانی روزانه: 26 ژوئن 2010

یادداشت‌های پراکنده در سفر-۹

بابا ازم چیزی می‌خواهد. هم دورم و هم اینکه اگر هم نزدیک بودم کاری از دستم برنمی‌آمد. می‌گویم بابا جان امیدی نیست. می‌گوید می‌دانم. اما در هر حال عمویت گفت. از اینکه فکر می‌کنند از من کاری برمی‌آید ولی در … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط, سفر | دیدگاه‌ها برای یادداشت‌های پراکنده در سفر-۹ بسته هستند