بایگانی سالانه: 2008

یکشنبه ها با برگ و رنگ

El Dorado Hills, CA Photo by Behrooz

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای یکشنبه ها با برگ و رنگ بسته هستند

قفل

دیگر هرگز وقتی من کنارت نشسته ام در ماشین را قفل نکن. هرگز آستانه تحمل من خیلی پایین ‌تر از آن چیزی است که حتی فکرش را هم بکنی.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای قفل بسته هستند

حالا دیگر نمی دانم تند تند نوشتن علامت بدتری است یا اصلا ننوشتن! ولی کلا گور بابای علائم. حالم خوب است و باید یک روزمره طولانی بنویسم که خودم هم از این حال و هوای بارانی و سرد و خاکستری … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

ماییم، اهالی گولن!

اینروزها حرفی برای گفتن ندارم. معلوم است. این متن را از وبلاگ عطا بخوانید. شاید شما هم مثل من موهای بندنتان مور مور شد و فکر کردید که چقدر این داستان آشناست. “کلر زاخاناسیان، پیرزن میلیاردری و بی‌نهایت ثروتمندی است … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای ماییم، اهالی گولن! بسته هستند

لیوان های کاغذی عشق

چرا دیگر شعر نوشتن مد نیست؟ چرا دیگر کسی نمی آید از قدم زدن هایش در مه و باران بگوید؟ چرا دیگر کسی از شعله های آتش در اتاق تاریک حرف نمی زند؟ چرا نوشتن نامه عاشقانه مسخره شده است؟ … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای لیوان های کاغذی عشق بسته هستند

فاجعه خود مائیم

دیکتاتوری ما را به خودش معتاد کرده، هوش از سرمان برده، حساسیتهای مان را از دست داده ایم همه چیز برای مان قابل قبول شده مهم نیست که فاجعه چه باشد و در چه حجم، چرا که ما اصولا فاجعه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای فاجعه خود مائیم بسته هستند

حس

یک چیزی در من درست نیست ظاهرا همه چیز سرجایش است و همه کارها روی برنامه انجام می شود. اما چیزی در من درست نیست. این بداخلاقی و پاچه دوستان را گرفتن و عصبانی شدن های بی دلیل و ناراحتی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای حس بسته هستند

میم

مارتا کلید را چرخاند و خودش را روی کاناپه پرت کرد. کاناپه یا تخت. حالا چه فرقی دارد. از یکی از این حراج های دم خانه ها خریده اش. فقط پنچ دلار. چند جایش سوراخ است اما آنقدر رویش لباس … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای میم بسته هستند

یکشنبه ها با برگ و رنگ

Santa Cruz Beach Photo by Roja

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای یکشنبه ها با برگ و رنگ بسته هستند

از مهمانی رفتن متنفر شده ام. کسالت آور ترین آدم مهمانی هایم. دلم برایش می سوزد. میخنند و می خواهد برقصد اما همپایش که من باشم یا بغض کرده ام و جایی در مبلی فرو رفته ام یا کنار آتش … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند