بایگانی روزانه: 9 جولای 2008

حکایت من و تبخال‌هایم- قسمت اول

همین یک‌شبنه بود که با عزیزی حرف تب‌خال‌های تاریخی من بود. مخصوصا در دورانی که عمران می‌خواندم. تب‌خال‌هایی می‌زدم به وسعت تمام صورت! یعنی کم نبود پایان‌ترم‌هایی که همه فکر می‌کردند من خدای نکرده جذام گرفته‌ام. استرس آقا. استرس! اینجا … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای حکایت من و تبخال‌هایم- قسمت اول بسته هستند