بایگانی ماهیانه: ژانویه 2008

فاجعه خود مائیم

دیکتاتوری ما را به خودش معتاد کرده، هوش از سرمان برده، حساسیتهای مان را از دست داده ایم همه چیز برای مان قابل قبول شده مهم نیست که فاجعه چه باشد و در چه حجم، چرا که ما اصولا فاجعه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای فاجعه خود مائیم بسته هستند

حس

یک چیزی در من درست نیست ظاهرا همه چیز سرجایش است و همه کارها روی برنامه انجام می شود. اما چیزی در من درست نیست. این بداخلاقی و پاچه دوستان را گرفتن و عصبانی شدن های بی دلیل و ناراحتی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای حس بسته هستند

میم

مارتا کلید را چرخاند و خودش را روی کاناپه پرت کرد. کاناپه یا تخت. حالا چه فرقی دارد. از یکی از این حراج های دم خانه ها خریده اش. فقط پنچ دلار. چند جایش سوراخ است اما آنقدر رویش لباس … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای میم بسته هستند

یکشنبه ها با برگ و رنگ

Santa Cruz Beach Photo by Roja

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای یکشنبه ها با برگ و رنگ بسته هستند

از مهمانی رفتن متنفر شده ام. کسالت آور ترین آدم مهمانی هایم. دلم برایش می سوزد. میخنند و می خواهد برقصد اما همپایش که من باشم یا بغض کرده ام و جایی در مبلی فرو رفته ام یا کنار آتش … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

می توان با فشار هرزه دستی…

من این جملهI don’t care را نمی فهمم. در فرهنگ لغات من جای ندارد. برایم تعریف شده نیست. از بکار بردنش متنفرم. از عادت به بکار بردنش بیشتر.اصطلاحی نیست که با فرهنگی که من با آن بزرگ شده ام همخوانی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای می توان با فشار هرزه دستی… بسته هستند

یعنی یک آدم برای گوش دادن موسیقی به چند عدد هدفون احتیاج دارد که من هر دفعه باید از زیر مبل و میز و تخت و یخچال و کمد و جا کفشی این همه هدفون جمع کنم؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

از هر دری…

چرا گاهی می شود به روانی آب نوشت و گاهی با آنکه پر از کلمه ای نمی توانی کلمه هایت را به هم وصل کنی و جلمه ات را کامل؟ یا جمله هایت را شکل دهی؟ ذهنم درگیر است. امروز … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای از هر دری… بسته هستند

یک شاهکار تبلیغاتی

مدتها بود تبلیغی اینطور مرا به وجد نیاورده بود.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای یک شاهکار تبلیغاتی بسته هستند

میم

مارتا پیش بند سیاهش را باز کرد و آن را پرت کرد روی صندلی عقب. شروع به ورد خواندن کرد که ماشین روشن شود. پیش خودش فکر کرد دیگر باید این قراضه اسقاطی را رد کند و یک ماشین نو … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای میم بسته هستند