بایگانی روزانه: 31 ژانویه 2008

!

من واقعا قصد نداشتم وسط این داستان نویسی‌ام چیزی دیگری بنویسم اما این قضیه آنقدر جالب بود که من نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. این یعنی حتی به تمام ترس من از انتخاب شدن مک‌کین هم غلبه کرده. آنقدر آزاری … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای ! بسته هستند

ما سه نفر بودیم. ( قسمت سوم)

ن تمام سال برای ما از آن قصه‌ها تعریف کرد. از خودش و پدرش و مادرش و پسر عمویش. برایمان همه کارهایشان را هم با جزئیات شرح می‌‌داد. همه چیز را می‌گفت. بدون خجالت و البته با شادی. اینطور نبود … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای ما سه نفر بودیم. ( قسمت سوم) بسته هستند