بایگانی سالانه: 2007

هوو

آخرش این مرد کار خودش رو کرد. چرا زودتر نفهمیدم؟ چرا گذاشتم اینطور تو همه این سالها با احساسات من بازی کنه؟ چرا من اونقدر خر بودم که بهش اجازه دادم همه این سالها من رو کنار خودش بنشونه و … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هوو بسته هستند

بچه ها! متشکریم.

تعطیلات طولانی و خوبی بود. لازمش داشتم و خوشحالم که خیلی بهتر از اونی شد که می خواستم و حتی تصورش بود. قصد داشتم که شبی یک عکس اینجا بگذارم اما از همون شب اول فهمیدم که اون شبهای عزیز … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بچه ها! متشکریم. بسته هستند

تعطیلات

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای تعطیلات بسته هستند

برای دوست خوب بزرگم

آدمهای بزرگ دلشان هم بزرگ است. مال تو که حتی از بزرگ هم گذشته. دریا شده. آدمهای بزرگ در دلهایشان هم بزرگ می شود. غصه هایشان هم. دلتنگی هایشان هم. مثل همان شادی کردن هایشان که ساده است اما بزرگ … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای برای دوست خوب بزرگم بسته هستند

هذیان

یک جای کار می لنگد. مانده ام در نوشتن. یک ساعت است که می نویسم و پاک می کنم. نمی توانم شرح مرض بدهم. مرضش آنقدر دردناک است که از نوشتنش هم ته دل می سوزد. نوشتنی که همیشه تسکین … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هذیان بسته هستند

قصه های من و یحیی -2

رانندگی باعث شده من بعضی قوانین فیزیک یادم بماند. یادتان است یک جایی بود می گفت که جرم اجسام بر یکدیگر نیروی جاذبه دارند و مثلا این جرم زمین است که باعث می شود جاذبه ایجاد شود و ماه دور … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای قصه های من و یحیی -2 بسته هستند

یکی می مرد ز درد بی نوایی…

دست هایم درد می کنند. دست راستم بیشتر. فکر می کردم درد استخوان است. یک مدتی بود – شاید چند ماه- که موقع تایپ یا رانندگی یا حتی گاهی موقع راه رفتن یک دفعه انگار استخوان بین مچ و آرنجم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای یکی می مرد ز درد بی نوایی… بسته هستند

کابوس

کسی تا به حال بوده که از وقتی نوشتن یاد گرفته شروع به نوشتن خواب هایش کرده باشد؟ فرض کنید الان می توانستید بخوانید که در فلان روز مرداد ده سال قبل چه خوابی دیده بودید؟ چه کسی در زندگیتان … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای کابوس بسته هستند

رویا با طعم چای

می دانی؟ یک روز یک نفر در گوگل از خواب با سردرد بیدار خواهد شد. بعد قهوه استارباکس حالش را خوب نمی کند. بعد می رود اتاق مهندس بغلی اش و می بیند یک چایی بسته ای آنجاست که لیپتون … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای رویا با طعم چای بسته هستند

بلوغ

مطمنم. یعنی می دانم جایی در بین سطور گم شده در دل تاریخ ضرب المثلی به این مضمون پنهان شده است که : “روزی که اولین آش رشته ات را پختی, وارد دوران جدیدی اززندگی می شوی.” یعنی مگر می … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بلوغ بسته هستند