امروز سی و نه سالم شد.
دیشب در عالم هایی به خودم گفتم بیا ببین تا چهل سالگی میتوانی برگردی به نوشتن یا نه. نوشتن برای تشویق، نوشتن برای تنبیه، نوشتن برای گریه در سال کرونا.
مشکل من با نوشتن از آنجایی شروع شد ک وسطش یادم میآید که جواب ایمیل بدهم یا فلان کار را اضافه کنم به لیست وظایف یا هزار درد دیگر. تمرین این باشد که حتی اگر شده فقط به صفحه زل بزنم اما جلوی بقیه کارها را بگیرم. تمرین ذهنآگاهی در نوشتن.
کلمه کم میآورم. حرف برای گفتن هم. یعنی فقط حرف کار خواهد بود. اما به درک.
یک زمانی اینجا جایی بود برای تخلیه همه احساسات. خشم، عشق، شادی، شهوت، ترس، حسادت، غم، …الان نمیدانم که میخواهم این کار را بکنم.
یک زمانی به آدمهایی که از روی نوشتههای بلوط نگران لوا میشدند میگفتم، وبلاگ مثل قفسه داروی من است. وقتی درد دارم میروم سراغش. بنابراین شما فقط وقتهای مریضی را میبینید. (یا یک همچین چیزی). حالا سوال این است که وقتی دردی نیست آیا میشود وبلاگ نوشت؟
مدتی است تمرین میکنم درگیری احساسی با مشکلی که حلش از دست من خارج است پیدا نکنم. یا بهتر است اینطور بگویم که اگر برای رفع مشکل کاری میکنم/کاری از دستم بر میاید آن کار را انجام دهم وگرنه خشم و غم و استیصالی که به راه حلی ختم نشود، فایده ای برای هیچ کس ندارد.
همین. تولدم بود امروز. روز زن هم بود.
چقدر آرزو داشتیم هشت مارسهای هزاران سال پیش. الان فقط میخواهیم زنده بمانیم.