یکشنبه عوضی همچنان ادامه دارد

بدنم کرخت است. حس می‌کنم چیزی زیر گوشتم، در همه جای بدنم، سنگین‌تر شده است. سینه‌هایم را نمی‌توانم تکان دهم. انگار سم ریخته باشند توی تنم. دستم، دست‌هایم دارند جدا می‌شوند از بازوهایم. شهوت تراشیدن مویم را پیدا کرده بودم چند لحظه قبل. هنوز پایم می‌کشد که به حمام بروم و تیغ به دست بیافتم به سرم. خودکاری که باید با آن بقیه مشق شبم را بنویسم انگار هزار کیلو شده‌است. کاغذ دفتر مثل سمباده زبر است و نمی‌شود رویش نوشت. خانه از تمیزی برق می‌زند. حتی کف یخچال را هم تمییز کردم و خاک روی تلوزیون را که هزار سال بود جای انگشت کسی رویش بود را هم گرفتم. قراربود یک روز بی فلسفه باشد امروز، آخرش اینجا الان نشسته‌ام و با کلمات تخمی، تراوشات ذهن بیمارم عشق‌بازی می‌کنم تا ببینم کدام فکر زجرش بیشتر است که همان را ادامه دهم. کسی را می‌‌کشم، دیگری را جوانه می‌زنم. بعضی‌ را از قلم می‌اندازم و خودم را با تیغ می‌خراشم. شکل تاتویی را که جرات گرفتنش را هنوز پیدا نکردم روی دفتر سمباده‌‌ای با خودکار هزار کیلویی می‌ریزم. هنوز جرات نکردم ایمیل استاد راهنما را که عنوان یکی از پیوست‌هایش «چند پیشنهاد دوستانه» است باز کنم. می‌ترسم گفته باشد برو همان قهوه‌خانه آرزویی‌ات را باز کن که به تو این کارها نیامده. انگار از روی اجبار یا وظیفه باشد که به این سیب بدبخت کنار دستم گاز می‌زنم. بیست سوال جواب نداده هنوز مانده و پنج نیمچه مقاله هر کدام دو پاراگرافی به اضافه مقادیری توصیف برای یک سری ترکیبات قرون وسطایی جناب رودولف اوتو. چقدر غر می‌زنم. چقدر گشاد بازی آخر؟
همه چیز تقصیر این یکشنبه گس سرد خاکستری خنثی غرغروی گشاد پانزده مارچ است که یک دانه ماهی قرمز هم ندارد چه برسد به یک بازار.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.