عاشقتم مایکروسافت!

دوشبانه روز است که مثل اردک رو‌ی یه پا در کتابخونه می‌خوابم. ساعت دوازه ظهر نوبت تحویل دادن این تکلیف است. یعنی چهل و پنج دقیقه دیگر. کله سحر آمدم دفتر و شروع کردم نوشتن نهایی را. از ساعت هفت صبح تا حالا نوشتم. بعد رفتم پرینت کنم،‌ مایکروسافت ورد عزیز و دوست داشتنی فرمان خطای بسیار شیرینی صادر فرمودند و بعد ناگهان صفحه سفید شد و من ماندم و یک لبخند به پنهای صورت. هیچ کلمه ای را از هفت صبح تا حالا ذخیره نکرده بود این زیبای دوعالم. فکر کنم این چهل و پنج دقیقه را بروم یک سوپ بگیرم و زیر آفتاب دراز بکشم و به هیچ چیز فکر نکنم منجمله افتادن در این کلاس چهارواحدی.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.