گذر

فکر می‌کنی دایره کلمات تو کم است. به خودت لعنت می‌فرستی که گم شدی بین ترجمه‌ها و دیگر هیچ زبانی، زبان دل تو نیست. افسوس می‌خوری چرا نمی‌دانی چطور وصف کنی، شرح حالت را بدهی. بغضت را، اشکت‌ را،‌لبخندت را،‌ مهرت را، هوس‌ات را، تمنایت را، لذتت را، سکوتت را…شرح دهی. دنبال کلمات گم شده می‌گردی. کلمات بقیه را زیر رو رو می کنی. نه. مال تو نیست. شرح حال تو نبود. آن لحظه این نیست. هزار بار هم که فصل اول را، آبتنی مارال را در چشمه بخوانی، نمی‌توانی برهنگی خودت را در آن ثانیه‌های اثیری تنهایی در میان جمع شرح دهی.
این چه شوری است که برای ثبت همه لحظات تب، برای شرح همه دقایق خلسه‌ات داری؟ می‌دانی کلماتی است بین تو و مخاطب آن لحظه‌ات. کلماتی که هردویتان را به اوج می‌برد. کلمات بی‌ربط، بی‌معنی. من، تو، سفر، بادبادک، مزخرف، سیگار، دوست، عکس، گنج، احترام، گردن،‌خیس،‌وسوسه، تن، لحظه، روزی، شاید، هرگز، دیوار، مرگ….این کلمات را در می‌دانی نخواهی توانست در چیدمان هیچ جلمه‌ای قرار دهی تا حس آن لحظه را منتقل کنی. اصلا چه اصراری است به ثبتش؟ این ترس از میرایی حس‌ات نیست؟ می‌ترسی. می‌ترسی ننویسی و از دستش بدهی. اما اگر بنویسی هم از دستش داده‌ای.
لحظه رفته است. تمام شده. نه تنها لحظه، که مخاطبت هم تمام شده. تو حس ات را در لحظه با او قسمت کردی. کلماتتان را قسمت کردید و ثانیه‌های پرتپش‌تان را. باید بتوانی گذر کنی. همه تجربه‌ها قابل ثبت کردن نیست. کلمات ساخته شده توسط دیگران همیشه نمی‌تواند رنگ به حس تو بدهد. نترس از میرایی. قبولش کن. زایش لحظه‌ای دوباره را امید داشته باش. اگر هم دست نداد، با همین مزه مرده زیر زبانت بساز. گذر کن.
*این نامه‌هایی برای خودم را دوست دارم. باید بیشتر به خودم بنویسم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.