I Had an Abortion*

این نوشته بهانه نوشتن این پست است. هرچند نه پاسخی به نویسنده است نه قرار است باشد. یک تجربه متفاوت است با نگرشی متفاوت. نه بهتر و نه بدتر، فقط متفاوت. روزی که اولین تجربه اتفاق افتاد با خودم فکر کرده بودم باید بنویسمش. نمی‌دانم چرا تا به امروز طول کشید.
*****
توضیح لازم و ضروری: بدیهی است که معتقدم احساسات آدم‌ها باهم فرق دارد ایضا دلبستگی‌ها، دلخوشی‌ها، روش‌های زندگی، اعتقادات و باورها. این نوشته فقط دیدگاه من است و تجربه من. نه تعمیمی به بقیه زنان و مردان دارد و نه دنبال این است که چیزی را ثابت کند یا خوبی یا بدی چیزی را نشان دهد. یک اتفاق بود که لابد باید نوشته می‌شد. برای من یک اتفاق ساده بود که از قضا دوبار تجربه‌اش را داشتم.
لیلا در چت مرا پیدا کرد که دنبال یک آدمی می‌گردم که برای برنامه‌مان در مورد سقط جنین صحبت کند. گفتم صبر کن یکی را پیدا کنم. گفت منظورم خودتی. من هم گفتم که می‌خواهی کلی حرف بزنم یا از تجربه شخصی‌ام بگویم. تقریبا صدای جیغش از لندن به اینجا رسید. گفت مگر تجربه شخصی داری. گفتم آره. و بعد پرسید که می‌توانی در موردش حرف بزنی. گفتم چرا که نه. قرار و مدارمان را گذاشتیم و فردا صحبش از استدیوی برنامه شان زنگ زد و گوشی را سپرد دست آقای مجری. مجری برنامه از چند و چون آنچه که نامش را «اتفاق» می‌نامید پرسید. من هم با تاکید جزییات «سقط» را تعریف کردم. البته که باید می‌پرسید نظر پدر بیولوژیکی «بچه» چه بود و من هم توضیح دادم که تصمیم خودم بود اما او هم با سقط«جنین» موافق بود. بعد مجری برنامه از افسردگی بعد از «اتفاق» پرسید. گفتم چیزی تجربه نکردم و بعد هم که شروع کردم راجع به اینکه چرا برخی زنان بعد از سقط جنین احساس گناه دارند و برخی ندارند حرف زدند که البته حرفم قطع شد چرا که ایشان معتقد بودند زنان «معمولا» از این عمل ناراحت می‌شوند. بعد هم وقت من تمام شد. لینک برنامه را هم بعدش پیدا نکردم. در کل هیچ‌کدام از حرف‌هایی را که می‌‌خواستم بگویم نشد که بگویم.
***
پریودم عقب افتاده بود. یکی از این تست‌های خانگی خریدم که نتیجه را مثبت نشان داد. معمولا وقتی این تست‌ها نتیجه را مثبت نشان می‌دهند، درست است. می‌گویند اگر منفی بود بهتر است دکتر هم آزمایش کند. در هر حال. رفتم دکتر و بعد از اینکه کلی توبیخ شدم که لابد قرص هایم را سر ساعت نخوردم وگرنه امکان حاملگی با این قرصها کمتر از یک صدم درصد است نتیجه را داد دستم و گفت که بیمه سقط را قبول نمی‌کند. خودم باید پولش را بدهم. خوبی‌اش این بود که هنوز هشت هفته نشده بود و با قرص حل می‌شد. یکی از این مراکز زنان را پیدا کردم. حقوقم را پرسیدند و بر طبق آن تعیین کردند که چقدر باید بدهم. نوبت گرفتم و فردایش رفتم. دوتا قرص بود. یکی را همان روز- پنچ شنبه- در کلینیکشان ( بعد از هزار و یک مدل آزمایش مختلف)‌خوردم یکی دیگر را هم قرار شد شنبه بخورم. بعد هم برگشتم رفتم سرکارم. شنبه اول صبح قرص را خوردم و بعد رفتم خوابیدم. دردش یک چیزی در مایه‌های درد پریود بود. ضرب‌در سه شاید. ولی همان مدل درد بود. یک خونریزی شدید داشت و بعد تمام شد.یعنی درد تمام شد. یادم نیست خونریزی طول کشید یا نه. فکر می‌کنم اندازه یک پریود معمولی سه روزه طول کشید.
واقعا تمام جریان همین بود. شاید مسخره به نظر بیاید، اما برای منی که در شرایطی نبود و نیست که بچه دار شود و چرا الکی حرف را عوض کنم، اصلا فایده‌ای در وجود بچه نمی‌بیند و نمی‌خواهد بچه دار شود، اصلا این تصمیم سختی نبود. یعنی راستش اصلا تصمیم نبود. معلوم بود که چه باید بکنم. من نه چیزی در وجودم حس کردم. نه موجودی تکان خورد. نه حس خاصی به من دست داد. نه یک‌دفعه دنیا برایم زیبا شد. نه پروانه‌ها دور کله‌ام پرواز کردند و نه هیچ اتفاق خاص دیگری. اگر هم تست را یک ماه دیرتر می‌دادم و نمی‌‌دانستم حامله‌ام بازهم اتفاقی نمی‌افتاد. وقتی هم که خونریزی تمام شد گرفتم خوابیدم. حالا من قصی القلبم یا چه را نمی‌دانم. هر ماه این‌همه خون و تخمک از بدن من خارج می‌شود که من هیچ احساسی نسبت بهشان ندارم. همه‌شان هم پتانسیل «جنین» شدن دارند. چرا باید این یکی فرق می‌کرد. نمی‌دانم. شاید نگاه من به جریان درست نباشد. اما همین بود که بود. الان هم اگر اتفاق بیافتد باز هم همان پروسه طی خواهد شد. منتهی اینبار دیگر درآمد ندارم. پول کمتر خواهم داد.
یک سری حرف هم در مخالفت با سقط جنین هست که همیشه تکرار می‌شود. (‌روح و نطفه و چهارماه گی و سقط جنین همان اعدام است و دین چه می‌گوید و الخ) بحث من الان این جریان نیست. آن را هر کسی می‌داند و اعتقاداتش و باورهایش (‌که البته می‌شود دنبالش را گرفت که چرا و چطور بوجود آمده و تاریخش چه بوده و کارکردهای این احساس گناه چیست و نقش مردان و یا کلا قدرت این وسط در تاریخ چه بوده) .یک جایی است که باید دید جامعه می‌خواهد ما چطور فکر کنیم یا خودمان چه می‌خواهیم و خوب البته اینها چقدر به هم تنیده‌اند و اصلا جدایی پذیرند یا نه. بستری است که زن در آن با باروری تعریف می‌شود. با مادر بودن. ( همین چند وقت قبل بود که در یک بلاگ خواندم زنی نوشته بود می‌دانم نهایت زن شدنم مادر شدن است ) سبیل طلا چند وقت قبل به درستی به تیتر هایکویی که من در آن زنانگی را به باروری ربط داده بودم ایراد گرفته بود. سقط جنین چیزی از من کم نکرد. حتی احساسی را در من برنیانگیخت. من تجربه نکردم حسی را که می‌گویند زنان باید از لحظه بسته شدن نطفه پیدا کنند. اگر پریودم منظم نبود و من متوجه عقب افتادنش نمی‌شدم شاید اصلا تا یک ماه دیگر هم چیزی نمی‌فهمیدم. حالا شاید یک‌نفر بخواهد مثل آن مجری محترم جمع ببندد بدون اینکه به بستری که ان احساس گناه از آن نشات می‌گیرد فکر کند. این همان بستری است که نهایت زن را مادر شدنش می‌داند و زنانگی را با باروری تعریف می‌کند. ( که آنقدر در ناخودآگاه ما جاافتاده که مثلا در زبان شعر من خودبه خود باهم یکجا می‌آیند) .همیشه هم اینطور نیست. همه مثل هم فکر نمی‌کنند و حس نمی‌کنند و اعتقاد ندارند. من حرفم این است که همه تجربه‌ها یکسان نیستند. هستند زنانی که با اختیار خودشان سقط می‌کنند و ناراحتی هم گریبانشان را نمی‌گیرد چون اعتقاد دارند تصمیم درست گرفته‌اند.
* عنوان فیلمی با همین موضوع

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.