همجنسگرایی! مسئله این است. (۸) – لحظه داوری

همجنسگرایی! مسئله این است. (۱)
همجنسگرایی! مسئله این است. (۲)
همجنسگرایی! مسئله این است. (۳)
همجنسگرایی! مسئله این است. (۴)
همجنسگرایی! مسئله این است. (۵)
همجنسگرایی! مسئله این است. (۶)
همجنسگرایی! مسئله این است. (۷)
همجنسگراها و ارزش خانواده
جرویس که انگار یه نیروی تازه گرفته بود با یه لحن حق به جانب گفت: تو گفتی که همجنسگراها به بقیه صدمه نمیزنن. اما شاید هم بزنن. شاید یه اثر مخرب تو کل جامعه داشته باشد. اونها سنگ بنای جامعه رو هدف میگیرن. خانواده رو.
خدا: چطور؟
جرویس: برای شروع, اگه هرکسی بیاد و همجنسگرا بشه اونوقت دیگه خانواده ای نمیمونه. تولید مثلی نمی مونه و نسل بشر منقرض میشه.
خدا: آیا این نفس همجنسگرایی رو قابل مجازات میکنه؟ کی گفته همه قراره بیان همجنسگرا بشن؟ اصلا فرض کن همه مردها به جای همجنسگرا بشن کشیش کاتولیک. اون هم یعنی پایان همه زندگی های خانوادگی. اما به نظر نمیرسه که کسی مخالف کشیش ها باشه.
جرویس: نه. اما ببین! جامعه بر اساس همجنسگرایی خرد میشه. اگه همجنسگرایی از نظر اخلاقی قابل قبول بشه و همه اون رو به عنوان یه عرف بپذیرن خانواده ها از هم پاشیده میشن. خونواده مثل یه چسب هست که بقیه اعضای اجتماع رو بهم میچسبونه و کنار هم نگه میداره.
خدا: به نظر میرسه داری تلاش میکنی که بگی همجنسگرایی یه بیماری خطرناک واگیر دار هست که اگه جلوش رو با قدرت نگیریم همه جامعه رو مریض میکنه. اما چرا باید جامعه ای که تحمل حضور همجنسگراها رو هم داره فرو بریزه؟ در واقع تجربه ها نشون داده که جوامعی که تحمل همجنسگرایی رو دارن پیشرفته تر و مدنی تر از بقیه جوامع هستن. چرا باید باور کنیم که همجنسگرایی دشمن بنیان خانواده هست؟ چرا نباید هم یه خانواده مستحکم داشته باشیم و هم یه جامعه متحمل؟
خدا چند لحظه سکوت میکنه . دستی به ریش بلندش میکشه و میگه: در واقع به نظر میرسه که منش تو در مورد همجنسگراها بیشتر بر مبنای هیاجاناتته تا عقلت. هیجانی با احساس نفرت شدید.
جرویس: من احساسات قویی بر علیه اونها دارم. درسته. نفرت من رو بر می انگیزن. من هم تنها نیستم. خیلی ها با من هم عقیده هستن.
خدا: اما این واضح هست که نه اخلاقیات و نه داوری من بر اساس هیجانات نستن. فقط بر اساس اینکه عده زیادی از مردم یه طرز فکر مشخص به نفع یا بر علیه چیزی دارن, اون چیز از نظر اخلاقی غلط نمیشه. خیلی ها هم به همین اندازه از سیاها نفرت دارن. از یهودیها نفرت دارن. از مهاجر ها نفرت دارن. آیا باید همه این هیجانات مبنای داوری و قضاوت من باشه؟
لحظه داوری فرا میرسد.
جرویس ساکت به زمین خیره شد. دیگه هیچی تو آستینش نداشت که رو کنه.
خدا به اون نگاه میکنه و یه نفس عمیق میکشه. صف همجنسگراها همچنان مظطرب به جرویس و خدا نگاه میکنن. خدا یه دکمه رو میزنه و در یه کوره بزرگ باز میشه. حرارت همه جا رو میگیره.
خدا: خوب تموم شد. شما همه سوخته میشین.
جرویس وحشت زده میگه: تو جهنم؟
خدا: البته. اینها از دستورات من پیروی نکردن. انجیل لوقا رو که یادت نرفته. خود تو گفتی. تو گفتی که اونها بی بند و بارن. کار شنیع میکنن. لواط رو تو زمین من پراکنده میکنن. بندگان جوون من رو بدبخت میکنن.
جرویس: اما تا همین یه لحظه پیش که میگفتی …
خدا: من فقط داشتم تو رو امتحان میکردم. وانمود کردم که طرفدار اونهام. اما دستور من تو انجیل واضح بود.
جرویس: اما بخششت کجا رفت؟ بهشون اجازه بده برن بهشت.
خدا: اجازه بدم برن بهشت؟ چطور میتونم همچین کاری بکنم.
بعد هم با یه فوت همه همجنسگراها رو به جهنم پرتاب کرد و ادامه داد:
قانون من قانونه. همین که گفتم. خوب صف بعدی کیا هستن؟ آها اونهایی که ماهی و غذایی دریایی خوردن. بیان جلو ببینمتون. بندگان گناهکار من.
جرویس عرق کرده از خواب بیدار شد و به آخرین قزل آلایی که دیشب توی رستوران خورده بود فکر کرد.
( آخیش. تموم شد)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.