دوران نوجوانی من عجیب بود. تنش وحشتناک و دعواهای هرروزه سر مسایل بی‌خود با مادرم موفقیت در مدرسه و زندگی عاطفی که هیچکس از یک شاگرد اول انتظارش را نداشت و در کنار همه این‌ها باید به شدت به صورت مخفی نگّهداری‌ می‌شد.
من برای مادرم ارزش زیادی قایلم. زنی بود که کتاب‌ را به زندگی من آورد. کسی بود که لحظه به لحظه فداکاری‌اش را با همه بی‌کاری آن‌ سال‌های پدرم دیدم. کسی بود که بیشتر از هر کسی از قدم به قدم درس خواندن من دفاع کرد و به جرات می‌توانم بگویم از خیلی از چیزها زد تا من به کلاس‌های خارج از برنامه دوران دبیرستان و دوران دانشجویی در ایران بزنم. اما من هیچ وقت با مادرم به معنای یک دوست صمیمی نبودم. هیچوقت.
حالا وقت‌هایی که مثل این چند روزه این هجوم وحشتناک هورمون‌ها را می‌بینم که حالا دیگر درک می‌کنم برای چیست و با من چه می‌کند به عقب برمی‌گردم و فکر می‌کنم شاید تمام تنشهای آن سال‌ها هم به خاطر بلوغ زودرس من بود و مادری که این‌ها را نمی‌دانست. تقصیر خودش هم نبود. خیلی از ماها هم معنای این‌ها را نمی‌دانیم. فکر می‌کنیم زاده فکر و خیال است و نقش واقعی هورمون‌ها را ندیده می‌گیریم.
من خیلی زود قاعدگی ماهانه ام شروع شد. شاید فقط نه سالم بود یا ده سال . بعد این همراه شد با قد کشیدن یک‌ دفعه ای و رشد سینه ها و رویش موها. خودم هم آن موقع نمی‌دانستم این‌ها مهم است. نمی‌دانستم اصلا این‌ها یعنی چه. آنقدر بچه بودم که اصلا هیچی از پریود نمی‌دانستم. یک وقتی دیدم از تنم خون میاید. بعد که دیدم شورتم کثیف است رفتم بشورمش. اصلا نمی‌دانستم یعنی چه. بعد مادرم مرا که در حیاط خلوت پشت خانه داشتم شورتم را می‌شستم دید. تازه آن وقت بود که آمد و گفت این یک چیزی است که مال خانم‌هاست. از این به بعد هر ماه یک چند روز از این‌‌ّ ها از بدنت میاید. هر وقت اینطور شدی به من بگو که بهت وسیله لازم بدهم. بعد تازه آن موقع بود که یادم داد چطور نوار بهداشتی را توی شورتم بگذارم. آن‌هم آن نوار بهداشتی‌های کلفت بدون چسب قدیمی را.
ولی شاید دوازده سال بعد از طول کشید که اصلا بهفمم که چرا موقع پریود سگ می‌شوم. که چرا درد دارم. هیچکس این ها را به من نگفت. نمی‌گویم این‌ها تقصیر مادرم است. خودش هم همه آن سال‌‌ها گرفتار آن میگرن دیوانه کننده اش بود. او هم عصبی بود از هرچه که روزگار بر سر خانواده ما آورده بود. تقصیر او هم نبود. شاید خودش هم وقتی من نه سالم بود اینها را نمی‌دانست. وقتی من نه سالم بود احتمالا مادرم همسن و سال حالای من بود. با این تفاوت که یکی نسل قبل بود.
من همیشه دلم می‌خواست با مادرم دوست باشم. الان خیلی بهتر است. دیگر چیزی نیست که خجالت بکشم. دیگر نگران اینکه مادرم بفهمد دختر شاگرد اولش دوست پسر دارد نیستم. دیگر نگران یافته شدن دفترچه های یادداشتم در اتاق آن‌ها نیستم. اما این چیزی نیست که یک شبه بشود ساختش. حالا خودم یک وقت‌هایی در مورد مریض‌های جنسی برایشان توضیح می‌دهم. گاهی افسوس می‌خورم که چرا این رابطه هیچ وقت زودتر درست نشد.
حالا نمی‌دانم چرا این‌ها را می‌نویسم. شاید برای اینکه برای خودم مهم است. شاید برای اینکه یکی دوسالی است – بنا به گفته دکتر شاید به خاطر نزدیک شدن به سی سالگی- که هجوم این هورمونها و این اشک‌‌های بی سبب و رفتار غیر قابل پیش بینی حتی برای خودم روز به روز بیشتر می‌شود و من تقریبا به همه کسانی که به نوعی با من سر و کار دارند گفته ام که قبل از اینکه از حرف ها یا رفتار عجیب و غریب من برنجند مطمین شوند که آن در زمان پریود من اتفاق نیافتاده چون واقعا گاهی دست خودم نیست. هیچ توجیه هم ندارد. دست خودم نیست.
به نظر من مهم است اگر اوقاتی که اینطور می‌شویم به کسانی که با آن ها رابطه داریم بگویم جریان هورمون‌‌ ها چیست. پسرها در زمان بلوغ ظاهرا چیزی شبیه این را تجربه می‌کنند. بنابراین خیلی غریبه نیستند. اگر می‌توانید به پدر و مادرتان هم بگویید. شاید اگر آن زمان‌ها هم من این‌ها را می‌دانستم و به مادرم می‌گفتم الان تمام زندگی من جور دیگری بود.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.