۱. روزهای آخر ترم سطح انرژی به پایینترین مقدار ممکن میرسد. این دو هفته هم بگذرد من یک نفسی بکشم . اما تا جمعه هفته بعد کی مرده کی زنده؟
۲. اتفاقات عجیبی در محل کارم در این چند مدت اخیر افتاد. مرکز ما ساختمانش را با یک سازمان دیگر شریک است (که البته از تابستان جدا میشوند). این مرکز بعد از چند سال قحطی بودجه و آدم مناسب ریس دار شد. یک خانم دورگه کلمبیایی- تایوانی. بعد یک سری کشمکشها و سو تفاهمات بین او و بقیه اعضای مرکز خودش و ما از همان اول ترم بوجود آمد. تا اینکه تقریبا دو ماه قبل در یک نشست تاریخی همه نشستیم و حرفهایمان را زدیم که چرا فکر میکنیم او کارش مثل ربات است و نچسب است و او هم گفت که ما هیچ وقت نسبت بهش مهربان نبودیم و خلاصه خیلی جالبی بود در نوع خودش که معمولا در ردههای اداری اینطور صحبتها نمیشود.
بعد این گذشت و تقریبا برای همه این تنشها از بین رفت. همه هم تلاش کردند به ماجرا به چشم یک اتفاق خوب که میشود از آن یاد گرفت نگاه کنند.
روابط همه با این خانم عادی شد غیر از یکی از دانشجویان خودشان. دوستم است و تا همین دو هفته دیگر فوق لیسانسش را میگیرد. از همان اول ترم که این درگیریها و تنشها بوجود آمد این دوست ما نه تنها تلاش نکرد که به بهبود رابطهها کمک کند که بر عکس از هر حرکت کوچکی برای خورده گیری و ایجاد دردسر هم استفاده کرد. این برای من هم راحت نبود. چون اغلب ساعتهای کاری ما یکی بود و من واقعا از این خانم بدی ندیده بودم. بماند.
چند هفته قبل دوستم برایم اعتراف کرد که بعد از تمام شدن درسش باید به خواست خانوادهاش به کشورش (که حتی خودش هم در آن متولد نشده) برگردد و با دختری که خانواده برایش در نظر گرفتهاند ازدواج کند. از طرفی نمیخواهد روی حرف خانوادهاش که تا حالا همه خرج تحصیل و خانه و بقیه امکاناتش را دادهاند حرفی بزند و از طرفی هم به قول خودش حالا بعد از اینهمه درس خواندن باید تا آخر عمر برود با کسی زندگی کند که حتی نمیداند خواندن و نوشتن بلد است یا نه.
من کاملا چند روزی در شوک بودم. از طرفی دلم میخواست کمکش کنم از طرفی هم هیچکاری از دستم بر نمیآمد. این عصبانیت و استیصال درونی این بچه هم روز به روز بیشتر میشد ( و میشود) جوری شد که کاملا قابل حس بود که تمام ناراحتیها و نگرانیهای درسی و خانوادگیاش را به طور ناخود آگاه به گردن این ریس جدید میاندازد.
جمعه هم یک ده صفحهای در پاسخ به نظرخواهی که ظاهرا آخر هر ترم دارند فرستاد و بعدش هم یک جلسهای با ریسش داشت. بعد هم به من گفت که بهش گفته که لازم است با یک روانشناس صحبت کند. به نظر من هم لازم بود اما چیزی نگفتم.
در هر حال امروز این خانم خواست که با من به عنوان نزدیکترین دوست این بچه حرف بزند. بعد به یک بخشی از جریان اشاره کرد که من اصلا به آن توجه نکرده بودم. بخشی که مرا وادار کرد بهش بگویم که جریان از کجا آب میخورد. گفت که راستش الان دیگر از وجود این آدم میترسد. چون این همه نفرت و عصبانیت نه تنها ممکن است کاری دست خودش بدهد بلکه شاید یک دفعه زد به سرش و کاری عجیب غریب کرد. من نمیگویم این دوست ما ممکن است برود یک مسلسل بگیرد و همه ما را بکشد اما اینکه آدمها در زمان عصبانیت تبدیل به موجوداتی کاملا پیشبینی ناپذیر میشوند را قبول دارم.
بعد هم هرچه زمان سفرش ( دهم ماه بعد) نزدیکتر میشود این عصبانیت و ناراحتی و خشم بیشتر خودش را نشان میدهد. به شدت نگرانم و این آخرین چیزی است که یک آدم در هفته آخر ترمش لازم دارد.
-
بایگانی
- جولای 2023
- ژوئن 2020
- می 2020
- آوریل 2020
- مارس 2020
- سپتامبر 2019
- جولای 2019
- مارس 2019
- فوریه 2019
- ژانویه 2019
- نوامبر 2018
- اکتبر 2018
- سپتامبر 2018
- آگوست 2018
- جولای 2018
- آوریل 2018
- مارس 2018
- فوریه 2018
- ژانویه 2018
- دسامبر 2017
- نوامبر 2017
- اکتبر 2017
- سپتامبر 2017
- می 2017
- آوریل 2017
- مارس 2017
- فوریه 2017
- ژانویه 2017
- دسامبر 2016
- نوامبر 2016
- اکتبر 2016
- سپتامبر 2016
- آگوست 2016
- جولای 2016
- ژوئن 2016
- می 2016
- آوریل 2016
- مارس 2016
- فوریه 2016
- ژانویه 2016
- دسامبر 2015
- نوامبر 2015
- اکتبر 2015
- سپتامبر 2015
- آگوست 2015
- جولای 2015
- ژوئن 2015
- می 2015
- آوریل 2015
- مارس 2015
- فوریه 2015
- ژانویه 2015
- دسامبر 2014
- نوامبر 2014
- اکتبر 2014
- سپتامبر 2014
- آگوست 2014
- جولای 2014
- ژوئن 2014
- می 2014
- آوریل 2014
- مارس 2014
- فوریه 2014
- ژانویه 2014
- دسامبر 2013
- نوامبر 2013
- اکتبر 2013
- سپتامبر 2013
- آگوست 2013
- جولای 2013
- ژوئن 2013
- می 2013
- آوریل 2013
- مارس 2013
- فوریه 2013
- ژانویه 2013
- دسامبر 2012
- نوامبر 2012
- اکتبر 2012
- سپتامبر 2012
- آگوست 2012
- جولای 2012
- ژوئن 2012
- می 2012
- آوریل 2012
- مارس 2012
- فوریه 2012
- ژانویه 2012
- دسامبر 2011
- نوامبر 2011
- اکتبر 2011
- سپتامبر 2011
- آگوست 2011
- جولای 2011
- ژوئن 2011
- می 2011
- آوریل 2011
- مارس 2011
- فوریه 2011
- ژانویه 2011
- دسامبر 2010
- نوامبر 2010
- اکتبر 2010
- سپتامبر 2010
- آگوست 2010
- جولای 2010
- ژوئن 2010
- می 2010
- آوریل 2010
- مارس 2010
- فوریه 2010
- ژانویه 2010
- دسامبر 2009
- نوامبر 2009
- اکتبر 2009
- سپتامبر 2009
- آگوست 2009
- جولای 2009
- ژوئن 2009
- می 2009
- آوریل 2009
- مارس 2009
- فوریه 2009
- ژانویه 2009
- دسامبر 2008
- نوامبر 2008
- اکتبر 2008
- سپتامبر 2008
- آگوست 2008
- جولای 2008
- ژوئن 2008
- می 2008
- آوریل 2008
- مارس 2008
- فوریه 2008
- ژانویه 2008
- دسامبر 2007
- نوامبر 2007
- اکتبر 2007
- سپتامبر 2007
- آگوست 2007
- جولای 2007
- ژوئن 2007
- می 2007
- آوریل 2007
- مارس 2007
- فوریه 2007
- ژانویه 2007
- دسامبر 2006
- نوامبر 2006
- اکتبر 2006
- سپتامبر 2006
- آگوست 2006
- جولای 2006
- ژوئن 2006
- می 2006
- آوریل 2006
- مارس 2006
-
اطلاعات