برای زنان و مردان کمپین یک میلیون امضا

1.jpg
دیر وقت بود. به رسم شب‌هایی که خودم از دانشگاه به خانه می آیم به خانه کوچکشان رفتم. حال و احوال کردیم و مادرم سینی چای را روی میز گذاشت. پدرم سر در کتاب داشت. دقت کردم, دیدم نمی‌خواند. از آن وقت‌ها بود که دست دست می‌کرد که چیزی بگوید. من هم به صفحه تلویزیون خیره شدم و همزمان به نامه‌‌‌های آن روزشان نگاه کردم.
منتظر بودم حرفش را بزند. خیلی طول نکشید. گفت: “آدرس این سایت یک میلیون امضا را بلدی؟”
بی‌دلیل بغض کردم. خودم هم نفهمیدم چرا. مادرم هم ساکت شد. این یعنی اینکه قبلا با هم در موردش حرف زده بودند. ته مانده چای را که روی میز گذاشته بودم سرکشیدم که بغضم معلوم نشود. و بعد گفتم برای چه می‌خواهی؟ پدرم گفت که می‌‌خواند امضا کنند و اگر کار دیگری که از دستشان برآید.
بدون هیچ حرفی بلند شدم و رفتم سایت را برایشان باز کردم. گفتم که چه باید بکنند. بعد در حالی که هنوز صدایم صاف نبود و دیگر ذره ای هم شک نداشتم که هر دویشان متوجه بغض من شده اند و برای همین هم ساکتند پرسیدم که از کجا در مورد این کمپین شنیده‌اند. تازه یادم آمده بود که خود من غیر از یک امضا هیچ وقت هیچ کار دیگری برای این کمپین نکرده بودم. هیچ وقت حتی در خانه حرفش را هم نزده بودم. اینکه در خانه من هیج وقت از این مشکلات نداشتم دلیلی بود که حتی خودم را هم قانع نمی‌کرد.
پدرم کفت که از دوستی در محل کارش در این مورد شنیده و غرفه کمپین را هم روزد سیزده‌به در دیده است. بعد با مادرم حرفش را زده و جالب این بود که مادرم هم در موردش شنیده بود. امضا که کردند گفتند که صفحه را نبندم که بتوانند بقیه مطالب را هم بخوانند.
نمی‌دانم حسی را که دیشب به من دست داد جطور باید بنویسم. حتی الان که دارم اینها را می‌نویسم بغض دارم. من نه خودم برای این حرکت کاری کردم و فقط دورادور خبرهایش را دنبال می‌‌کنم. سایتشان را می‌خوانم و نگران بازداشت‌شدگانشان می‌شوم. اما دیشب حسی به من دست داد که برایم تازگی داشت. حس کردم این زنان به هدفشان رسیده‌اند. هدف از جمع کردن یک میلیون امضا اگر قرار بود مطلع کردن تنها یک میلیون انسان هم باشد راهش را به این سر دنیا به این شهر سوت و کور به درون خانه پدر و مادر من هم باز کرده است. آنهم نه از طریق تلوزیون و اینترنت که از طریق افراد دیگر. پدر و مادر من انسان‌های ساده‌آی اند و من می‌دانم این حرکت در دل میلیون‌ها انسان دیگر مثل آنها اثر خواهد گذاشت.
هر بازداشتی که می‌شود هر ضربه ای که سعی می‌کنند به این زنان بزنند فقط یک قدم آن‌ها را به هدفشان نزدیک تر می کند. دیشب دوباره یاد داستان حربایی افتادم که موش کورها برای تنبیه به درختی رو به آُفتاب بستندش. موش کورها نمی دانستند که حربا عاشق آفتاب است.
خسته نباشید.
اگر با این حرکت موافقید, اینجا را امضا کنید.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.