می گم دلم برف می خواد. میگه خوب راهی نیست. سوار ماشین بشیم چهل و پنج دقیقه ای به برف می رسیم. میگم نه. از اون برفا نمی خوام. از این برفا که تو خود شهر میاد و دم پله ها برف میاد میخوام. از اونها که آدم مجبوره لباس عادی اش رو بپوشه بره توش. نه از اونها که با لباس اسکی بره. نمی فهمه که.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.