سال ۷۸ بود که فکر میکنم دیپلم رو گرفتم . معدلم شده بود نوزده و هشتاد و اندی تو ریاضی . کی جرات داشت بگه میخوام برم زبانها بخونم یا روانشناسی یا جامعه شناسی. بی انصاف هم نباشم. مامان و بابا هیچ وقت مجبورم نکرده بودن برای مهندسی. ولی اون همه کلاس. ساعت چهار صبح تا بعضی وقتها یک شب. اون همه خرجی که میدونستم تو چه شرایطی برای من کردن که من از دوستام عقب نیفتم .که کمبود مالی بچه شون رو از درس خوندن ,که آرزوی هردوتاشون بود , نندازه. باید میرفتم مهندسی. همه آرزوی بابام این بود که دخترش رو سر یه ساختمون وقتی نقشه دستشه و داره با اوستا بنا ها سر و کله میزنه ببینه. قبول شدم. سال اول با یه نمره عالی . عمران.
ریاضی رو دوس داشتم و دارم. همینطور فیزیک رو. اما هیچ تجسمی از هیچ شئی سه بعدی نداشتم. تمام رسم فنی ها رو صفر میگرفتم. ترم دوم مشروط شدم. نمیتونستم. تمام وقتم با بچه های ادبیات بود و علوم اجتماعی. تو تاتر و کتابخونه و گالری و یا زیر زمین واسه بحثهای سیاسی شبونه. هفته های امتحان که میشد تمام صورتم رو تبخال میگرفت. میشدم یه سگ هار که نزدیکش هم نمیشد رفت. از یه ماه قبل امتحانا آرایشگاه نمیرفتم که صورتم پر بشه و بیرون نرم. همه چی تعطیل بود. چه استرسی بود خدایا. بدم می اومد. از هر چی ساختمون و پل و نقشه بدم می اومد.
ترم سوم بود که دیدم نمیتونم. نشستم با بابا و مامان حرف زدم. گریه کردم که من همه آرزوهاتون رو خراب کردم. من هیچ کاری نمیتونم بکنم. شدیدترین افسردگی های زندگیم رو اون دوران داشتم. به هیچکی غیر از مامان و بابا جرات نداشتم که بگم. لوا رل مادل تمام بچه های فامیل بود که بتونن تو شرایط سخت هم ادامه بدن. رل مادل اطرافیان پولدار هم بود. یه بهونه داشتن که غر بزنن سر بچه شون که اینها که هیچی نداشتن رو ببین. آخه تو چیت کمه که نمی خونی.
مامان کمک کرد که انصراف بدم. بابا هم هیچی نمی گفت. فقط یه حرف بود. هرکاری خودت میدونی صلاحه بکن.
حالا یه دختر نوزده بیست بود که تو عمرش غیر از درس خوندن هیچ کار دیگه نکرده بود. نه یه کلاس نقاشی نه موسیقی نه رقص نه حتی ولگردی و خوشگذرونی. وقتی تمام دنیای یه آدم یه دفعه خراب بشه و هیچ راهی واسه جلو و عقب رفتن هم بلد نباشه , اون وقت چیکار باید کرد؟ من هرگز هرگز هرگز نمی ذارم بچه هام فقط با درس بزرگ بشن. اگه اون رو ازشون بگیرن مثل من باید برن بمیرن دیگه.
هیچی بلد نبودم. هیچ کاری. حتی خونه داری. صبح ها ساعت هشت پا میشدم میرفتم کتابخونه و ساعت پنج که تعطیل میشد برمیگشتم خونه. چقدر سخت بود اون چند ماه.چقدر سخت بود.
ولی گذشت و ممنون کسی هستم که تو اون دوره گذار اون همه به من کمک کرد. چقدر پایه های زندگی من متزلزل شده بود. یه ماه مونده به کنکور باز شروع کردم. میدونستم هرچی بخوام قبول میشم. خودم رو میشناختم. حقوق رو دوست داشتم به خاطر اینکه فکر میکردم میشه ازش گریز هایی پیدا کرد برای کمک به زنهایی که رنج کشیدنشون رو حس میکردم. از حقوق برابری نمی خواستم فقط حق زنها رو می خواستم. و قبول شدم هر چند اگه میدونستم قراره بیام این ور آب هیچ وقت اون همه وقت واسه فقه اسلامی خوندن و حقوق جزایی اسلامی صرف نمیکردم.
دوسالی که ایران حقوق خوندم دوره خوبی بود هر چند هرچی بیشتر از قوانین می فهمیدم اعصابم ضعیف تر میشد. از این همه حق کشی مکتوب. تبخالها و خر خونی های موقع امتحانها ادامه داشت همچنان. ایران بود و سیستم امتحان های فقط مخصوص خودش که الان می فهمم چقدر نوبره.
تا اونکه ترم پنح یا شش بودم که اون اتفاق فرخنده افتاد و شرایط اومدنمون محیا. اون خودش یه داستان دیگه هست. ولی دقیقا وقتی بود که خواهرم روانشناسی قبول شد و اینهمه درس خوندن دختر بزرگه و به هیچ جا نرسیدن بابام رو نگران وضع اون دوتای دیگه هم کرد.
نمیدونم چرا اینها رو نوشتم. ولی نه میدونم. اول اینکه امروز تو ماشین ابی گوش دادم و یاد اون همه جنون دبیرستان و سالهای اول دانشگاه افتادم و دیگه اینکه امتحانهای پایان ترم از این هفته شروع میشه. با اونکه دارم تو هفته بیشتر از پنجاه ساعت کار میکنم و تمام وقت هم دانشجو ام و نمره هام هم واسه انتقالم خیلی مهمه ولی اصلا استرس اون وقتها رو ندارم. نه اینکه اصلا استرس نباشه که اون محاله ولی به نسبت خیلی کمتره. میدونم که همون قدی که تو کلاس شنیدم و این قوه تخیل که همه چی رو به هم میدوزه خیلی کمکه. کسی هم ننشسته روبرو که عقده نمره ندادن داشته باشه و تمام جبر زندگیش رو بخواد سر من خالی کنه.
این فاینال هم میگذره. مثل بقیه فاینالهایی که گذشت و اون همه تبخال. کسی که مثل من تبخالی میدونه چه نعمتی هست که اثر تبخالها رو صورت نمیمونه.
آخیش. یه ذره آروم شدم. به شدن وجدان درد داشتم که چرا مثل بچه آدم نمیشینم درس نمی خونم. حالا لااقل فهمیدم چرا.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.