هالوین و راز زبیه

به رسم اجانب خودمان را آراسته ایم. فقط دندان طلا ندارم و کیسه زر به کمر. برای یک لباس احمقانه که شبیه دزد دریایی ام بکند بیست دلار با ارزش را
هدر دادم که به امر جناب ریس عمل کنم و بروم مراسم هالوین اداره. ما را چه به این ادا و اطوارها آنهم در این دوره پاییزیمان؟ از وقتی روابطم در محل کار بهم خورده دیگر هرچه می گویند می گویم چشم. حتی شنبه شب در اوج تنبلی و بی حوصلی رفتم مراسم شام سالانه انجمن چینی – امریکایی های شهر که به باز هم به همه تلاش اینها غبطه بخورم. این چینی ها اژدهای خزنده زیر زمینی هستند. کی غرششان آغاز شود را فقط نمی دانم.
شدم نسخه مونث کاپیتان جک عزیزمان. البته بدون مویش. یعنی کلاه گیس و کلاهش را هم داشتند ولی من دیگر پولی برایم نمانده بود که بخرمشان. همین چشم بند بسمان است.
دور چشمانم را با سایه سیاه کرده ام. سر بند هم گذاشتم به سر. یک جور لچک رنگی شده. الان که دقت کردم دیدم بیشتر شبیه این زنهای کتک خورده شده ام تا دزد دریایی. دلم برای خودم سوخت. شاید پاکش کردم و رژ قرمز زدم. در هر حال دزدان دریایی هم سرگرمی لازم داشتند.
این را هم بگویم که به دلم نماند. دیشب در فروشگاه راز زبیه ( حق مولف از خورشید خانم) یکی از برادران هموطن که همراه دو تن از دوستانش ظاهرا برای خرید کادو برای متعلقه گرامی مشغول کند و کاو بودند بعد از مشاهده قیمتها به دوستانش گفت. واقعا آدم برای یک تکه ده سانتی پارچه که ده دقیقه هم بیشتر به تنش دوام نمی آورد پنجاه دلار می دهد؟ بسی لذت بردیم از صداقتشان.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.