عرضم به حضور انورتان که…

عرض و غرض زیاد است. فرصت هم به همچنین. نوشتنمان هم می آید, اما اینکه چرا نمی نویسم را اگر شما فهمیدید, یک نامه برقی بزنید و به ما هم بگویید.
چرا همه برنامه هایی که انسان مثلا یک سال برایشان منتظر است همه باید در یک هفته و یک روز اتفاق بیافتند؟
یک شنبه هفته آینده و به قرار فرنگی بیست و چهارم ماه ششم, قرار است جمعی به این خوبی در دانشگاه برکلی برگزار شود. از طرفی در همان اطراف هم مراسم سالیانه جشن و پایکوبی همجنسگرایان برپاست. البته این مراسم دو روز است که روز اولش در ساختمان مرکز مدنی شهر است و روز دوم خیابانی.
حالا در همین هفته, من باید میزبان دوستانی باشم از ایالتهای دیگر. قدمشان روی چشم است البته, اما ساعت پرواز برگشتشان جوری است که در واقع من به هیچ کدام از اینها نخواهم رسید. برنامه شهر گردی ( شهر همان سن فرانسیسکو است برای ما دهات نشین ها) هم دارند اما فکر نکنم شنبه یا یک شنبه بشود.
این هم از این. راستی اگر این نزدیکی ها هستید و نمی خواهید تا شهر بروید , این برنامه جمعه شب همین هفته در مرکز شهر است. بروید و اگر لذت بردید به جان ما دعا کنید.
سر هرکدام از کلاسهای تابستان که می روم, اساتیدشان می گویند که اگر کلاس دیگری- به غیر از کلاس من – را در این دوره کوتاه ( دوره های تابستان شش و هشت هفته ای است) دارید بهتر است کلاس من را حذف کنید. من ولی چون زرنگم , نمی گویم که کلاس های دیگری هم درکارند. فکر می کنم من سرشان را کلاه می گذارم .
یکی از همین کلاسها هم کلاس سیاست داخلی امریکاست که استادش یک سناتور بازنشسته جمهوریخواه است و شاگردانشان دانش آموزان سال اول هیجده نوزده ساله ای که وقتی استاد می پرسد چرا به کشور خود مغرورید جواب می دهند چون ما به فکر مردم کشورهای دیگر هم هستیم.
به خودم قول دادم فقط این شش هفته چشمانم را ببندم . نه دستم را در کلاس بلند کنم و نه یک کلمه خارج از جواب در برگه سوالها چیزی بنویسم و نه حتی در کلاس سوال کنم. فقط نمره ام را می خواهم. بگذاریم آنها هم یک مقدار دمکراسی صادر کنند و ما هم معدلمان را بالا ببریم. عدل است دیگر.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.