تصور ماها داخل ایران از کشورهای صنعتی بیشتر رویاگونه هست. کشوری که توش امکان هرجور پیشرفتی هست و همه جور صنعتی داره و برای همه کار هست ولی پیشرفته و مدرن.
این همون تصویر ذهنی هست که بعد از مهاجرت تبدیل به یکی از بزرگترین چالشها برای مهاجر میشه. خیلی از غصه دار شدنها و ناامید شدنها و برگشتنها هم از همین سرخوردگی شغلی نشات میگیره. فرد فکر میکنه کشور جدید- که مهاجر پذیر هم هست- با روی باز از صنعت و هنر اون استقبال میکنه و اصلا شاید دلیل اصلی مهاجرت هم پیدا کردن جایی بود که ” قدر هنر و صنعتش رو بدونه.” سعی میکنم دوتا مثال واقعی بیارم.
دوستی نقاش میناتور برجسته ای تو ایران بودند. کارهاشون ارزش زیادی داشت و منبع در آمدشون هم فرستادن تابلوهاخارج از کشور بود. وضع مالی بدی هم نداشتند. ایشون با خانواده چند سال پیش به امریکا میان – جایی که منبع در آمدشون بوده- به همون امید که بازار کار خیلی بزرگتر خواهد شد و خوب زندگی بهتر که آرزوی همه هست. اما متاسفانه نه تنها اینطور نشد بلکه الان تمام خانواده – که شامل دوتا نووجون هم میشه- از نظر معیشتی در تنگنا هستند. ندونستن زبان باعث شده که نتونن بازار کاری بین انگلیسی زبانها پیدا کنند و خوب مگه چند نفر ایرانی هم هرسال متقاضی هستند که تابلوی مینیاتور بخرند. ایشون احتیاج به بازار یابی دارند. احتیاج دارند که به شهرهای مختلف و تجمعات ایرانی تو ایالتهای دیگه برن و البته همه اینها دونستن زبان میخواد و سرمایه.
دیروز مراجعه کننده ای داشتم که تازه از ایران اومده بودند. ( آقایی شاید سی و پنج- چهل ساله) . دیپلم فنی داشتن و تو ایران خودشون یه کارگاه کوچیک داشتند که شونه تخم مرغ تولید میکردند. مخصوص یه مرغداری. تصور کنید چقدر کار پیدا کردن برای اینجور صنعت اینجا سخت خواهد بود. جایی که همه چی در قبضه شرکتهای بزرگه و اینجور کارگاهی محلی یا وجود ندارند و اگر هم وجود داشته باشند خانوادگی و کوچک هستد. اگر هم کسی رو استخدام کنند طرف باید زبانش خوب باشه و به حداقل حقوق کارگری قانع.
توجیه مراجع کننده ها در این جور مواقع کار واقعا سختی هست. فرد یک ماهی هست که از ایران خارج شده و هنوز فکر میکنه اومده جایی که برعکس کشور خودش قدر صنعتش رو میدونند. اما بقیه شرایط رو نمیدونه. زبان ندونستن خودش رو در نظر نمیگیره و این باعث میشه که به زودی جبهه بگیره در مقابل کشور میزبان و این جبهه گیری رو به انواع مختلف نشون میدن.
مثل زن و شوهر مهندسی که اولین جمله ای که به من گفتند این بود ” پس بگو چرا هی به ما میگفتن تو امریکا احساس غریبی نمیکنید. آخه اینجا هیچکی آمریکایی نیست.” و علت این عصبانیتشون این بود که خانمی صرب مسول انجام کارهاشون بود و این زوج با لهجه این خانم مشکل داشتند.
در هر حال اگه به فکر مهاجرت هستید یا تازه به اینجا اومدید همیشه این رو در نظر داشته باشید که کار پیدا کردن تو رشته خودتون شاید غیر ممکن نباشه اما راحت هم نیست. مخصوصا اگه از نظر زبان تو وضع مطلوبی نباشید. این رو در نظر داشته باشید که تو خیلی از ایالتها برای یه سری کارها , کارهای برقی مثلا, باید جواز ایالتی رو بگیرد و تازه اگر هم شنیدید کسی که تو کار برقه اینجا وضعش توپه, اون آدمی هست که داره واسه خودش کار میکنه و کارگاه و تجارت خودش رو داره. نه کسی که تازه به اینجا میرسه و حتی بعد از گرفتن جواز باید مدتی مثل یه کارگر کار کنه (البته ایشالله شما سرمایه تاسیس تجارت خودتون رو دارید.)
یه بخش دیگه ای که خودش یه پست جدا باید باشه باز برمیگرده به همه اون ذهنیتهای فرهنگی ما. خانمی با لیسانس مهندسی صنایع مراجعه کننده دیگری بودند. همسرشون, خانم و بچه ها رو راهی کرده بودند که خودشون بعدا بیان. این خانم- که واقعا زن ماهی هم بودند- سابقه کار تو یه کارگاه تولیدی رو داشتند اما کارشون دفتری بود. یعنی هیچوقت تو تهران وارد کارگاه هم نشده بودند. زبان هم اصلا بلد نبودند. یعنی حتی اگه کار دفتری هم براشون پیدا میشد, مستلزم دونستن زبان بود. همه هراس این خانم این بود که ایشون نمیخوان تو رستوران یا فروشگاه کار کنند چونکه اگه شوهرشون بفهمه که کاری در راستای مدرکشون یا حداقل همون کاری که تو ایران میکردند رو ندارند و کاری پایین تر! رو انجام میدند, ازشون میخواد که برگردند.
باور کنید من مدتهاست کچل شده ام!
( فکر کنم پست بعدی رو در این مورد بنویسم که اگه حالا با همه این شرایط نامطلوب مواجه شدیم, تو سالهای اول کارهای مفیدی که میتونیم بکنیم چیه.)

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.